کلمه جو
صفحه اصلی

مصرع


مترادف مصرع : لت، مصراع، نیم بیت

مترادف و متضاد

hemistich (اسم)
مصراع، مصرع، نیم بیت شعر، نیم فرد شعر

لت، مصراع، نیمبیت


فرهنگ فارسی

( اسم ) ( شعر ) بیتی که هر دو مصراعش قافیهدار باشد . توضیح مطلع در قصیده و غزل مصرع است ولی ممکن است بیت غیر مطلع نیز بدین صفت متصف باشد .
بر زمین افکنده

فرهنگ معین

(مُ صَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) بیتی که هر دو مصراعش قافیه دار باشد.

لغت نامه دهخدا

مصرع. [ م َ رَ ] ( ع مص ) افکندن بر زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). صرع. ( ناظم الاطباء ). افکندن. رجوع به صرع شود.

مصرع. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) جای افکندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || کُشتی جای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای کشتی. ( ناظم الاطباء ). کشتی گاه. ج ، مصارع. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( السامی فی الاسامی ). || کنایه از قتلگاه یا محل وفات کسی :
و اذکرن مصرع الحسین و زید
و قتیلاً بجانب المهراس.
( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192 ).
الامام الطاهر القادر باﷲ کرم اﷲ مضجعه و نور مصرعه الیه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301 ).

مصرع. [ م ُ ص َرْ رِ ] ( ع ص ) آنکه به سختی بر زمین می افکند. ( ناظم الاطباء ).

مصرع. [ م ِ رَ ] ( ع اِ )نیمه در. ( منتهی الارب ). یک تخته از دو تخته در. ( ناظم الاطباء ). مصراع. لت در. یک لخت از در دولختی. لنگه در. || ( اصطلاح عروض ) نیمه ای از دو نیمه بیت که در حرکات و سواکن به هم نزدیک باشند. نیمه شعر. ( منتهی الارب ). یک نیمه از شعر. ( ناظم الاطباء ).مصرع به معنی مصراع ، لنگه ای از یک بیت شعر ظاهراً در عربی نیامده است. ( از یادداشت مؤلف ) :
کوچه مصرع ز غوغای جنونم پر تهی است
خویش را دیوانه طفلان معنی میکنم.
محمداسحاق شوکت ( از آنندراج ).
- مصرع ِ آمده ؛ مصرع برجسته. مصرع تند. مصرع تیز. مصرع خوبی که بی فکر و رویت به هم رسد. ( آنندراج ) :
مصرع آمده ای چون قد خود موزونی
سرو عاشق سخنی تازه غزلخوان شده ای.
میر محمدافضل ثابت ( از آنندراج ).
و رجوع به مصرع برجسته شود.
- مصرع برجسته ؛ مصرع آمده. مصرع تند. مصرع تیز. مصرع خوبی که بی فکر و رویت به هم رسد. ( آنندراج ) :
دیوان پر از مصرع برجسته شوخی
آن ترکش پرتیر بدان قامت موزون.
میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).
و رجوع به مصرع آمده شود.
- مصرع پرکن ؛ لفظ زایدی که در معنی دخل نداشته باشد و به اصطلاح ارباب معنی آن را حشو متوسط می گویند. ( آنندراج ) :
مزن گل بر سر ای شیرین شمایل
که مصرع پرکن آن قامت نخواهد.
محسن تأثیر.
و رجوع به حشو شود.
- || به اصطلاح میرزایان دفتر، آن است که چون محررچیزی از کاغذ دررباید جایش را به قاعده محرری پر کند تا راز برملا نیفتد. ( آنندراج ).

مصرع . [ م َ رَ ] (ع اِ) جای افکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کُشتی جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای کشتی . (ناظم الاطباء). کشتی گاه . ج ، مصارع . (دهار) (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). || کنایه از قتلگاه یا محل وفات کسی :
و اذکرن مصرع الحسین و زید
و قتیلاً بجانب المهراس .

(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192).


الامام الطاهر القادر باﷲ کرم اﷲ مضجعه و نور مصرعه الیه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301).

مصرع . [ م َ رَ ] (ع مص ) افکندن بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صرع . (ناظم الاطباء). افکندن . رجوع به صرع شود.


مصرع . [ م ِ رَ ] (ع اِ)نیمه ٔ در. (منتهی الارب ). یک تخته از دو تخته ٔ در. (ناظم الاطباء). مصراع . لت در. یک لخت از در دولختی . لنگه ٔ در. || (اصطلاح عروض ) نیمه ای از دو نیمه ٔ بیت که در حرکات و سواکن به هم نزدیک باشند. نیمه ٔ شعر. (منتهی الارب ). یک نیمه از شعر. (ناظم الاطباء).مصرع به معنی مصراع ، لنگه ای از یک بیت شعر ظاهراً در عربی نیامده است . (از یادداشت مؤلف ) :
کوچه ٔ مصرع ز غوغای جنونم پر تهی است
خویش را دیوانه ٔ طفلان معنی میکنم .

محمداسحاق شوکت (از آنندراج ).


- مصرع ِ آمده ؛ مصرع برجسته . مصرع تند. مصرع تیز. مصرع خوبی که بی فکر و رویت به هم رسد. (آنندراج ) :
مصرع آمده ای چون قد خود موزونی
سرو عاشق سخنی تازه غزلخوان شده ای .

میر محمدافضل ثابت (از آنندراج ).


و رجوع به مصرع برجسته شود.
- مصرع برجسته ؛ مصرع آمده . مصرع تند. مصرع تیز. مصرع خوبی که بی فکر و رویت به هم رسد. (آنندراج ) :
دیوان پر از مصرع برجسته ٔ شوخی
آن ترکش پرتیر بدان قامت موزون .

میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).


و رجوع به مصرع آمده شود.
- مصرع پرکن ؛ لفظ زایدی که در معنی دخل نداشته باشد و به اصطلاح ارباب معنی آن را حشو متوسط می گویند. (آنندراج ) :
مزن گل بر سر ای شیرین شمایل
که مصرع پرکن آن قامت نخواهد.

محسن تأثیر.


و رجوع به حشو شود.
- || به اصطلاح میرزایان دفتر، آن است که چون محررچیزی از کاغذ دررباید جایش را به قاعده ٔ محرری پر کند تا راز برملا نیفتد. (آنندراج ).
- مصرع پیچان ؛ مصرع پیچیده . مصرع که بی فکر و بی تأمل نتوان گفت . (آنندراج ).مقابل مصرع آمده و مصرع برجسته :
مصرع پیچانم از من اهل دانش بگذرید
عقده از دل واشود گر پی به مضمونم برید.

رضی دانش (از آنندراج ).


- مصرع پیچیده ؛ مصرع پیچان . مصرع که بی فکر و بی تأمل نتوان گفت . (آنندراج ). مقابل مصرع آمده :
هر کسی بیرون نمی آرد سری از زلف او
شانه داند معنی این مصرع پیچیده را.

سلیم (از آنندراج ).


و رجوع به مصرع پیچان شود.
- مصرع تند ؛ مصرع برجسته . (آنندراج ). مصرع آمده . رجوع به ترکیب مصرع برجسته و مصرع آمده شود.
- مصرع تنگ ؛مصرع کوتاه . (آنندراج ). که عرصه ٔ عرض کلمات بسیار ندارد :
دهم در یکی مصرع تنگ جا
در و خلعت و باغ و اسب و سرا.

ظهوری (از آنندراج ).


- مصرع تیز ؛ مصرع ریخته . مصرع برجسته . (آنندراج ). رجوع به مصرع برجسته شود.
- مصرع ریخته ؛ مصرع تیز و مصرع برجسته . (از آنندراج ). رجوع به مصرع برجسته شود.
- دومصرع ؛ بیت . بیتی از شعر. (یادداشت مؤلف ) :
در سخن به دومصرع چنان لطیف ببندم
که شاید اهل معانی که ورد خود کند این را.

سعدی .



مصرع . [ م ُ ص َرْ رَ ] (ع ص ) برزمین افکنده . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح بدیع) بیتی را گویند که در هر دو مصراع قافیت نگاه داشته آید. (حدائق السحر فی دقایق الشعر). بیتی باشد که عروض و ضرب آن در وزن و حروف قافیت متفقند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ). مصرع بیتی است که قافیه ٔ هر دو مصراع در حروف و حرکات یکی باشند مانند مطلعقصیده و غزل و هر بیت مثنوی . (از یادداشت مؤلف ).


مصرع . [ م ُ ص َرْ رِ ] (ع ص ) آنکه به سختی بر زمین می افکند. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) بیتی که هر دو مصراعش قافیه داشته باشد.
۲. [قدیمی] بر زمین افکنده.

دانشنامه آزاد فارسی

مُصَرَّع
رجوع شود به:تصریع

گویش مازنی

/mesra/ نوعی سؤال و جواب در تعزیه که در اینگونه گفتگو هریک از طرفین یک مصرع شعر را در جواب طرف مقابل دکلمه کندنمونه ای از مصرع در تعزیه: شمر: ای سر جمله سرکشان زاده ی سر به تو سلامابن سعد: میر سپه علیکما بر تو ایا خجسته فامشمر: تخت جلال شوکتت باد همیشه برقراراین سعد: هان همه خیل حاضرین زر بکنیدشان نثارشمر: گر تو اجازتم دهی داخل بارگه شومابن سعد: شمر تو خود مخیری من به تو عبد و چاکرمشمر: امر نما که حاضرین دور شوند از برتابن سعد: دور شوید حاضرینزانکه بود مشاورت

نوعی سؤال و جواب در تعزیه که در اینگونه گفتگو هریک از طرفین ...


پیشنهاد کاربران

مُصَرَع= مقفی
قافیه دار


کلمات دیگر: