کلمه جو
صفحه اصلی

مرسی


مترادف مرسی : ممنون، متشکر، سپاس گزار، ممنون، ممنونم، متشکرم، سپاسگزارم

برابر پارسی : سپاس

فارسی به انگلیسی

thank you

مترادف و متضاد

ممنون، متشکر، سپاس‌گزار


تشکر، ممنون


ممنونم، متشکرم، سپاسگزارم


۱. ممنون، متشکر، سپاسگزار
۲. تشکر، ممنون
۳. ممنونم، متشکرم، سپاسگزارم


فرهنگ فارسی

نام یکی از رودهای بریتانیای کبیر که بدریای ایرلند میریزد. این رودخانه نواحی لانکشایر و منچستر را آبیاری میکند و طولش قریب ۱۱۳ کیلومتر است .
متشکرم ممنونم . توضیح این کلمه در زبان فرانسوی اسم است و در اصل به معنی لطف و مرحمت می باشد و نیز در هنگام تشکر بکار میرود و درین صورت جای جملهای را میگیرد .
لقب محمد بن جعفر بن احمد

فرهنگ معین

(مِ ) [ فر. ] (فعل . ) متشکرم ، ممنونم .

لغت نامه دهخدا

مرسی . [ م َ ] (اِخ ) شهری است به تونس با 14 هزار تن سکنه و دارای آبهای معدنی .
- پیمان مرسی ؛ پیمانی است که بین فرانسه و تونس منعقد گشت و بموجب آن پیمان باردو (1881 م .) تعدیل شد و تونس تحت الحمایه ٔ فرانسه گشت .


مرسی . [ م ِ ] (فرانسوی ، صوت ) سپاس . تشکر. متشکرم . سپاسگزارم . ممنونم .


مرسی . [ م ُ ] (اِخ ) لقب احمدبن عمر، مکنی به ابوالعباس و ملقب به شهاب الدین . فقیه و صوفی قرن هفتم هجری .اصل او از مرسیة است و ساکن اسکندریه بود و اهالی اسکندریه تا امروز نیز به وی اعتقادی شدید دارند. مرسی به سال 686 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 179 بنقل از النجوم الزاهرة و الرحلةالورثیلانیة).


مرسی . [ م ُ ] (اِخ ) لقب حسن بن عضدالدوله علی برادر المتوکل علی اﷲ ملک اندلس ، مکنی به ابوعلی و مشهور به ابن هود. فیلسوف و متصوف قرن هفتم هجری . به سال 633 هَ . ق . در مرسیة متولد شد و با اینکه پدرش نایب السلطنه ٔ آنها بود وی به تصوف و حکمت و طب پرداخت .و سپس به حج رفت و ساکن شام گشت و به سال 699 هَ . ق . در دمشق درگذشت . او را به ضلالت و پیروی از وحدت وجود متهم کرده اند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 221 بنقل از القلائد الجوهریة و شذرات الذهب و فوات الوفیات ).


مرسی . [ م ُ ] (اِخ ) لقب محمدبن جعفربن احمدبن خلف بن حمید بلنسی مرسی ، مکنی به ابوعبداﷲ از ادیبان اندلس و عربی دان و آشنا به قرائتها. اصل او از «اسیلة» است و به سال 513 هَ . ق . متولد گشت و مدتی عهده دار منصب قضا در بلنسیه بود و به سال 586 هَ . ق . در مرسیة درگذشت . او راست : شرح الایضاح از فارسی ، شرح الجمل از جرجانی که هر دو در علم نحو است . (از الاعلام زرکلی ج 6 ص 300 بنقل از بغیةالوعاة و کشف الظنون ).


مرسی . [ م ُ ] (اِخ ) لقب محمدبن عبداﷲبن محمدبن ابی الفضل سلمی مرسی ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به شرف الدین ، ادیب و مفسر و محدث اندلسی . وی نابینا بود و به سال 570 هَ . ق . متولد گشت . اصل او ازمرسیه بود و در بلاد مختلف اندلس گردش کرد و به بغداد و خراسان نیز مسافرت نمود و مدتی ساکن حلب و دمشق بود به سال 664 هَ . ق . به مصر رفت و در سال 655 هَ . ق . در راه بین عریش و زعقه درگذشت . او راست : التفسیرالکبیر در حدود 60 جلد، التفسیرالاوسط در 10 جلد، التفسیر الصغیر در 3 جلد، الکافی در نحو، الاملاء علی المفصل ، که در حدود 70 خطا را در این کتاب انتقاد کرده است . (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 110. بنقل از بغیةالوعاة و ارشاد الاریب و نفح الطیب و الوافی بالوفیات ).


مرسی . [ م ُ سا ] (ع ص ، اِ) اسم مفعول است از مصدر ارساء. رجوع به ارساء در ردیف خود شود.
- مرسی المزاد ؛ عقد قرارداد مزایده بر کسی که برنده شده و بالاترین بها را پیشنهاد کرده است .
|| (مص ) برجای بداشتن . (دهار).


مرسی . [ م ُ ی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مرسیة که از بلاد مغرب است . (از الانساب سمعانی ). رجوع به مرسیة شود.


مرسی .[ م ُ سا ] (ع اِ) به معنی مَرسی است یعنی لنگرگاه .


مرسی. [ م َ سا ] ( ع اِ )جایی که چیزی در آن بر جای می ایستد و استوار می گردد. ( ناظم الاطباء ). || محل توقف کشتیها نزدیک ساحل لنگرگاه. خور. فُرضة. ج ، مَراسی ( مراس ) : علی ساحل ذاک المرسی شجر فاریفون... ( الجماهر ص 44 ). || جریده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

مرسی. [ م ُ سا ] ( ع ص ، اِ ) اسم مفعول است از مصدر ارساء. رجوع به ارساء در ردیف خود شود.
- مرسی المزاد ؛ عقد قرارداد مزایده بر کسی که برنده شده و بالاترین بها را پیشنهاد کرده است.
|| ( مص ) برجای بداشتن. ( دهار ).

مرسی.[ م ُ سا ] ( ع اِ ) به معنی مَرسی است یعنی لنگرگاه.

مرسی. [ م َ ] ( اِخ ) شهری است به تونس با 14 هزار تن سکنه و دارای آبهای معدنی.
- پیمان مرسی ؛ پیمانی است که بین فرانسه و تونس منعقد گشت و بموجب آن پیمان باردو ( 1881 م. ) تعدیل شد و تونس تحت الحمایه فرانسه گشت.

مرسی. [ م ِ ] ( فرانسوی ، صوت ) سپاس. تشکر. متشکرم. سپاسگزارم. ممنونم.

مرسی. [ م ُ ی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به مرسیة که از بلاد مغرب است. ( از الانساب سمعانی ). رجوع به مرسیة شود.

مرسی. [ م ُ ] ( اِخ ) لقب احمدبن عمر، مکنی به ابوالعباس و ملقب به شهاب الدین. فقیه و صوفی قرن هفتم هجری.اصل او از مرسیة است و ساکن اسکندریه بود و اهالی اسکندریه تا امروز نیز به وی اعتقادی شدید دارند. مرسی به سال 686 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ج 1 ص 179 بنقل از النجوم الزاهرة و الرحلةالورثیلانیة ).

مرسی. [ م ُ ] ( اِخ ) لقب حسن بن عضدالدوله علی برادر المتوکل علی اﷲ ملک اندلس ، مکنی به ابوعلی و مشهور به ابن هود. فیلسوف و متصوف قرن هفتم هجری. به سال 633 هَ. ق. در مرسیة متولد شد و با اینکه پدرش نایب السلطنه آنها بود وی به تصوف و حکمت و طب پرداخت.و سپس به حج رفت و ساکن شام گشت و به سال 699 هَ. ق. در دمشق درگذشت. او را به ضلالت و پیروی از وحدت وجود متهم کرده اند. ( از الاعلام زرکلی ج 2 ص 221 بنقل از القلائد الجوهریة و شذرات الذهب و فوات الوفیات ).

مرسی. [ م ُ ] ( اِخ ) لقب محمدبن جعفربن احمدبن خلف بن حمید بلنسی مرسی ، مکنی به ابوعبداﷲ از ادیبان اندلس و عربی دان و آشنا به قرائتها. اصل او از «اسیلة» است و به سال 513 هَ. ق. متولد گشت و مدتی عهده دار منصب قضا در بلنسیه بود و به سال 586 هَ. ق. در مرسیة درگذشت. او راست : شرح الایضاح از فارسی ، شرح الجمل از جرجانی که هر دو در علم نحو است. ( از الاعلام زرکلی ج 6 ص 300 بنقل از بغیةالوعاة و کشف الظنون ).

مرسی . [ م َ سا ] (ع اِ)جایی که چیزی در آن بر جای می ایستد و استوار می گردد. (ناظم الاطباء). || محل توقف کشتیها نزدیک ساحل لنگرگاه . خور. فُرضة. ج ، مَراسی (مراس ) : علی ساحل ذاک المرسی شجر فاریفون ... (الجماهر ص 44). || جریده . (یادداشت مرحوم دهخدا).


فرهنگ عمید

متشکرم، ممنونم.

دانشنامه عمومی

مرسی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره بدارد:
محمد مرسی سیاستمدار سرشناس مصری
مرسی فول فیت نام یک گروه موسیقی دانمارکی می باشد
نو مرسی یک گروه موسیقی-رقص آمریکایی اهل فلوریدا
پاملا مرسی نویسنده و رمان نویس زن آمریکایی

کلمۀ مرسی کلمه فرانسوی بوده و به معنای سپاس است .


متشکر و ممنون در زبان فرانسه


تشکر در زبان فرانسه


فرهنگ فارسی ساره

سپاس


گویش مازنی

/mersi/ مسی – از جنس مس - زمینی که در آن درخت راش فراوان روییده باشد – راش زار

۱مسی – از جنس مس ۲زمینی که در آن درخت راش فراوان روییده ...


پیشنهاد کاربران

شکرا

سپاس، سپاس داری، سپاس گذارم، سپاس مندم

ریشه ی واژه ی مرسی از لغت پارسی مِهر یعنی هدیه ی آسمانی و دوستی گرفته شده که در لاتین به شکل Mercury به معنای خورشید، نزدیک ترین ستاره به خورشید که تیر بود و سپس در فرانسوی به ریخت merci درآمده که در دوران قاجار واژه ی مرسی به ایران آورده شد.

فارسی=سپاسگزار_سپاس مند_شکر گذاری_سپاسدار ی
انگلیسی=thanks _thankyou_
عربی =شکرا جزیلاً
ترکی استانبولی=teşekkurler


کلمات دیگر: