کلمه جو
صفحه اصلی

گرد پای

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پیرامون تخت . ۲ - جای نشستن . یا گرد پا نشستن . مربع نشستن چهار زانو نشستن : هر که سروری ندارد و مخدومی ندارد ... نیک بی ادب باشد و اخلاق ناپسندیده دارد چنانکه کافرخطایی گرد پا می نشیند و اخ و تف می کند .

لغت نامه دهخدا

گردپای. [ گ ِ ] ( اِ مرکب ) پیرامون تخت و اطراف. ( برهان ) ( آنندراج ). این کلمه را در بیت ذیل از فردوسی :
جهان از بدیها بشویم به رای
پس آنگه کنم درگهی گردپای .
بمعنی مذکور گرفته است ، ولی احتمال دارد که بمعنی سوم باشد. از سوی دیگر نسخه بدل مصراع دوم چنین است :
پس آنگه ز گیتی گنم گردپای.
رجوع بمعنی آخر شود و همین اصح بنظر میرسد. || جای نشستن. ( برهان ) ( آنندراج ). جای اقامت. || مربع. || ( ص مرکب ) چهارزانو. || گردپای کردن. پای گرد کردن. مربع نشستن. چهارزانو نشستن.


کلمات دیگر: