۱ - سنگینی ثقل : دید چیزی بگران سنگی چون با هوی کرد ... ( سوزنی ) ۲ - وقار تمکین مقابل سبکساری : و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی . ۳ - شکوه سرفرازی . ۴ - قناعت خرسندی . ۵ - گرانقیمتی پر بهایی : تنگدل شدن جهان از ان تنگی یافت نان عزت گران سنگی . ( نظامی )
گران سنگی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گران سنگی. [ گ ِ س َ ] ( حامص مرکب ) سنگینی. وقار داشتن. آهستگی. متانت. بردباری : و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی ، دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی. ( قابوسنامه ).
کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه
وز سبکساری بازیچه باد آمد خس.
تنگ دل شد جهان از آن تنگی
یافت نان عزت گران سنگی.
دید چیزی به گران سنگی چون باهوی کرد.
کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه
وز سبکساری بازیچه باد آمد خس.
سنائی.
|| گرانی. گران قیمتی.بهاداری : تنگ دل شد جهان از آن تنگی
یافت نان عزت گران سنگی.
نظامی.
رجوع به گرانبها شود. || سنگینی. ثقیل بودن :دید چیزی به گران سنگی چون باهوی کرد.
سوزنی.
کلمات دیگر: