تبس
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
شهری در یونان قدیم. پایتخت قدیم بئوسی که بواسطه افسانه های ادیب و هفت رئیس شهرت یافته ۱۶٠٠٠ سکنه. ساکنان وی در زمان اپامینونداس باتفوق اسپارت بمنازعه برخاستند.
شهری به ماد اسکندر چون شنید که داریوش از همدان رفته است راه خود را بماد تغییر داده شتافت تا به داریوش برسد .
شهری به ماد اسکندر چون شنید که داریوش از همدان رفته است راه خود را بماد تغییر داده شتافت تا به داریوش برسد .
لغت نامه دهخدا
تبس . [ ت ِ ب ِ ] (اِخ ) تب . پایتخت قدیمی بئوسی که امروز بنام «تیوا» مشهور است . رجوع به تب و فرهنگ ایران باستان ص 144 شود.
تبس. [ ت َ ب َ ] ( اِمص ) تبش. تفسیدگی. ازتبسیدن یا تفسیدن. تفتگی. حرارت. گرمی :
هر که از کین تو دارد دل سیه چون لوبیا
از دو سنگ آس غم بی توش گردد چون عدس
گر سموم قهر تو بر روی دریا بگذرد
از تف او در تک دریا پدید آید تبس.
تبس. [ ت ِ ب ِ ] ( اِخ ) تب. پایتخت قدیمی بئوسی که امروز بنام «تیوا» مشهور است. رجوع به تب و فرهنگ ایران باستان ص 144 شود.
تبس. [ ت َ ب َ ] ( اِخ ) شهری به ماد: اسکندر چون شنید که داریوش ( سوم ) از همدان رفته است راه خود را بماد تغییر داده شتافت تا به داریوش برسد. در آخر «پاره تاکن » شهری است تبس نام در آنجا به اسکندر گفتند که داریوش عزیمت باختر کرده. ( ایران باستان ج 2 ص 1441 ).
تبس. [ ت َ ب َ ] ( اِخ ) نام یکی از شهرهای خراسان است... ( فرهنگ نظام ). رجوع به طبس شود.
هر که از کین تو دارد دل سیه چون لوبیا
از دو سنگ آس غم بی توش گردد چون عدس
گر سموم قهر تو بر روی دریا بگذرد
از تف او در تک دریا پدید آید تبس.
سوزنی.
تبس. [ ت ِ ب ِ ] ( اِخ ) تب. پایتخت قدیمی بئوسی که امروز بنام «تیوا» مشهور است. رجوع به تب و فرهنگ ایران باستان ص 144 شود.
تبس. [ ت َ ب َ ] ( اِخ ) شهری به ماد: اسکندر چون شنید که داریوش ( سوم ) از همدان رفته است راه خود را بماد تغییر داده شتافت تا به داریوش برسد. در آخر «پاره تاکن » شهری است تبس نام در آنجا به اسکندر گفتند که داریوش عزیمت باختر کرده. ( ایران باستان ج 2 ص 1441 ).
تبس. [ ت َ ب َ ] ( اِخ ) نام یکی از شهرهای خراسان است... ( فرهنگ نظام ). رجوع به طبس شود.
تبس . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) شهری به ماد: اسکندر چون شنید که داریوش (سوم ) از همدان رفته است راه خود را بماد تغییر داده شتافت تا به داریوش برسد. در آخر «پاره تاکن » شهری است تبس نام در آنجا به اسکندر گفتند که داریوش عزیمت باختر کرده . (ایران باستان ج 2 ص 1441).
تبس . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از شهرهای خراسان است ... (فرهنگ نظام ). رجوع به طبس شود.
تبس . [ ت َ ب َ ] (اِمص ) تبش . تفسیدگی . ازتبسیدن یا تفسیدن . تفتگی . حرارت . گرمی :
هر که از کین تو دارد دل سیه چون لوبیا
از دو سنگ آس غم بی توش گردد چون عدس
گر سموم قهر تو بر روی دریا بگذرد
از تف او در تک دریا پدید آید تبس .
هر که از کین تو دارد دل سیه چون لوبیا
از دو سنگ آس غم بی توش گردد چون عدس
گر سموم قهر تو بر روی دریا بگذرد
از تف او در تک دریا پدید آید تبس .
سوزنی .
پیشنهاد کاربران
نام شهری باستانی در مصر باستان بود. ( ( تبای ) )
کلمات دیگر: