کلمه جو
صفحه اصلی

حسن طلب

فرهنگ فارسی

طلب کردن چیزی را از کسی بکنایت و اشارت پاکیزه بصوریکه قبح سئول ظاهر نشود چنانکه ستودن چیز کسی را پیش مالکش

لغت نامه دهخدا

حسن طلب. [ ح ُ ن ِ طَ ل َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طلب کردن چیزی را از کسی به کنایت و اشارت پاکیزه ، به صورتی که قبح سؤال ظاهر نشود. چنانکه ستودن چیز کسی را پیش مالکش. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). و رجوع به مرآت الخیال ص 118 و نیز رجوع به ترکیبات حسن شود.

دانشنامه آزاد فارسی

حُسْنِ طَلَب
(یا: حسن سؤال؛ ادب طلب؛ ادب سؤال؛ براعت طلب) در اصطلاح بدیع، بیان درخواست با لطافت و مهارت، چنان که آن درخواست گدایی تلقی نشود: رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید/وظیفه گر برسد، مصرفش گل است و نبید (حافظ)، که مراد از «وظیفه» مستمری است.


کلمات دیگر: