( بد آمیز ) سرشت با بد در آمیخته .
بد امیز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( بدآمیز ) بدآمیز. [ ب َ ] ( ن مف مرکب ) بدسرشت. با بد درآمیخته. که سرشتش با بدی و زشتی درآمیخته باشد. بدخمیره :
بدو داد مرد بدآمیز را
چنان بدکنش مرد خونریز را.
نبد در دلش جای پیغام و داد
سر بی خرد زآن سخن تیز گشت
بجوشید و مغزش بدآمیز گشت.
بدو داد مرد بدآمیز را
چنان بدکنش مرد خونریز را.
فردوسی.
فرستاده آمد پیامش بدادنبد در دلش جای پیغام و داد
سر بی خرد زآن سخن تیز گشت
بجوشید و مغزش بدآمیز گشت.
فردوسی.
کلمات دیگر: