کلمه جو
صفحه اصلی

بخست

فرهنگ فارسی

جانور کوچکی مانند ملخ .

لغت نامه دهخدا

بخست . [ ب َ خ َ / ب ُخ ْخ َ ] (اِ) جانور کوچکی مانند ملخ . (ناظم الاطباء).


بخست . [ ب ُخ ْ خ َ ] (اِ) صدا و آواز دماغ در خواب ، و آن را بعربی غطیط خوانند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ) (انجمن آرا). غطیط صدا و آواز بینی در خواب . (ناظم الاطباء). فخة. فخیخ . (یادداشت مؤلف ). خرخر.
- بخست کردن ؛ خرخر کردن خفته و جز آن . غطیط. (مجمل اللغة از یادداشت مؤلف ).


بخست. [ ب َ ] ( اِ ) صدا و آواز هر چیز. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). صدا و آواز و آواز برگشت. ( ناظم الاطباء ).

بخست. [ ب ُخ ْ خ َ ] ( اِ ) صدا و آواز دماغ در خواب ، و آن را بعربی غطیط خوانند. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) ( از هفت قلزم ) ( انجمن آرا ). غطیط صدا و آواز بینی در خواب. ( ناظم الاطباء ). فخة. فخیخ. ( یادداشت مؤلف ). خرخر.
- بخست کردن ؛ خرخر کردن خفته و جز آن. غطیط. ( مجمل اللغة از یادداشت مؤلف ).

بخست. [ ب َ خ َ / ب ُخ ْخ َ ] ( اِ ) جانور کوچکی مانند ملخ. ( ناظم الاطباء ).

بخست . [ ب َ ] (اِ) صدا و آواز هر چیز. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (انجمن آرا). صدا و آواز و آواز برگشت . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: