اوراست الموالید و تحویلها فی احکام النجوم
حصیب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
حصیب. [ ح ُ ص َ ] ( اِخ ) وادیی است به یمن و زبید در این وادی واقع است.و زنان حصیب بحسن و جمال بر دیگر زنان یمن فایقند واز این جاست مثل : اذا دخلت الحصیب فهرول. یاقوت از جمحی نقل کند که حصیب نام آن شهر است و زیبد نام وادی آن است. و نسبت بدان حصیبی است. ( معجم البلدان ).
حصیب. [ ح ُ ص َ ] ( اِخ ) صحابی است و حدیثی بدو منسوب است. ( الاصابة ج 2 ص 79 ).
حصیب. [ ح ُ ص َ ] ( اِخ ) او راست : کتاب البیطرة. ( ابن الندیم ).
حصیب. [ ح ُ ص َ ] ( اِخ ) او راست : الموالید و تحویلها فی احکام النجوم. ( کشف الظنون ).
حصیب. [ ح ُ ص َ ] ( اِخ ) صحابی است و حدیثی بدو منسوب است. ( الاصابة ج 2 ص 79 ).
حصیب. [ ح ُ ص َ ] ( اِخ ) او راست : کتاب البیطرة. ( ابن الندیم ).
حصیب. [ ح ُ ص َ ] ( اِخ ) او راست : الموالید و تحویلها فی احکام النجوم. ( کشف الظنون ).
حصیب . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) او راست : الموالید و تحویلها فی احکام النجوم . (کشف الظنون ).
حصیب . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) او راست : کتاب البیطرة. (ابن الندیم ).
حصیب . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) صحابی است و حدیثی بدو منسوب است . (الاصابة ج 2 ص 79).
حصیب . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) وادیی است به یمن و زبید در این وادی واقع است .و زنان حصیب بحسن و جمال بر دیگر زنان یمن فایقند واز این جاست مثل : اذا دخلت الحصیب فهرول . یاقوت از جمحی نقل کند که حصیب نام آن شهر است و زیبد نام وادی آن است . و نسبت بدان حصیبی است . (معجم البلدان ).
کلمات دیگر: