کلمه جو
صفحه اصلی

فلسفه تحلیلی

دانشنامه عمومی

فلسفهٔ تحلیلی مکتبی فلسفی است که در آغاز قرن بیستم در کشورهای انگلیسی زبان تبدیل به مکتب غالب شد. امروزه در بریتانیا، ایالات متحده، کانادا، استرالیا، نیوزیلند و اسکاندیناوی بیش تر دپارتمان های دانشگاهی فلسفه خود را به عنوان دپارتمان های «فلسفهٔ تحلیلی» معرفی می کنند.
به عنوان یک مکتب فلسفی که تأکید بر وضوح و دقت در استدلال، استفادهٔ متداول از منطق صوری، تجزیهٔ مفهومی و همچنین توجه به ریاضیات و علوم طبیعی از ویژگی های آن هستند.
به عنوان یک روند تاریخی، فلسفهٔ تحلیلی به برخی تحولات در فلسفهٔ اوایل قرن بیستم اشاره دارد که ریشهٔ تاریخی مکتب تحلیلی فعلی است. فیلسوفان مطرح در این تحولات تاریخی گوتلوب فرگه، برتراند راسل، لودویگ ویتگنشتاین، جرج ادوارد مور، رودلف کارناپ، کارل پوپر، ویلارد کواین و اثبات گرایان منطقی هستند. در این معنای خاص فلسفهٔ تحلیلی با ویژگی هایی شناخته می شود (که بسیاری از آن ها توسط بسیاری از فیلسوفان تحلیلی معاصر رد شده اند) مانند:
اصل اثبات گرایی منطقی که بیان می کند که چیزی به اسم حقایق مشخص فلسفی وجود ندارند و هدف از فلسفه، روشن کردن منطقی افکار است. این دیدگاه می تواند در تقابل با سنت مبناگروی باشد که فلسفه را نوع خاصی از علم (شاخه ای از دانش) می داند که به بررسی دلایل بنیادی و اصول هر موضوعی می پردازد. در نتیجه بسیاری از فیلسوفان تحلیلی پرسش های خود را در نتیجه یا وابسته به پرسش های علوم طبیعی در نظر گرفته اند. این نگرش از جان لاک آغاز می شود که وظیفهٔ خود را به عنوان یک کارگر زیردست برای دستاوردهای دانشمندان علوم طبیعی مانند نیوتن توصیف می‎ کند. در طول قرن بیستم با نفوذترین مدافع این نوع از ارتباط فلسفه با علم ویلارد کواین بود.
این اصل که روشن شدن منطقی اندیشه ها تنها با تجزیه و تحلیل شکل منطقی گزاره های فلسفی امکان پذیر است. شکل منطقی یک گزاره راهی برای بیان گزاره (اغلب با استفاده از دستور زبان رسمی و نمادگذاری یک سیستم منطقی) برای کاهش آن به اجزای ساده تر، و نمایش دادن شبیه تر آن به گزاره های هم نوعش است. گرچه فیلسوفان تحلیلی به طور گسترده ای در مورد شکل درست منطقی زبان عادی اختلاف نظر دارند.
صرف نظر کردن از سیستم های تعمیم یافتهٔ فلسفی و در عوض پرداخت به سؤالات محدود و دقیق و بیان شده با زبانی عادی.
اصطلاح «فلسفهٔ تحلیلی» می تواند به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
طبق گفتهٔ برتراند راسل:
تجربه گرایی تحلیلی نوین با روش لاک، برکلی و هیوم متفاوت است، زیرا تجربه گرایی نوین پیوستگی زیادی با ریاضیات دارد و روش منطقی قدرتمندی را توسعه داده است. درنتیجه در مواجهه با پرسش های مشخص می تواند به پاسخ هایی قطعی دست یابد که کیفیتی علمی و نه فلسفی دارند. این مکتب در مقایسه با فلسفه های سیستم-ساز این برتری را دارد که قادر است به جای نیاز به اختراع یک روش ضربتی برای کل جهان، با سؤالات یکی یکی مواجهه شود. روش این مکتب، از این جنبه شبیه به روش علم است. من شک ندارم که تا آنجا که معرفت فلسفی، ممکن باشد باید توسط این روش ها دنبال شود؛ همچنین من هیچ شکی ندارم که با این روش بسیاری از معماهای باستان کاملاً قابل حل هستند.

پیشنهاد کاربران

تقسیم بندی فلسفه به دو قطب بزرگ ایده آلیزم و ماتریالیزم را میتوان کلاسیک یا قدیمی نام نهاد و تقسیم بندی نوین و مدرن آنرا به فلسفه الاهی دینی و فلسفه الاهی علمی . از مفهوم حکمت هم میتوان استفاده کرد. این تقسیم بندی بر اساس رها نمودن و یا نجات مفهوم خداوند از دست انحصارات دین و مذهب صورت گرفته است. طوریکه به روشنی پیداست در طول تاریخ از باستان تاکنون ، اندیشمندان فلسفی غربی نتوانسته اند به چنین موفقیتی دست یابند. خود خداوند در انحصار دین و مذهب به سر نمی برد بلکه مفهوم و شناخت او به اسارت دین در آمده و به زنجیر کشیده شده است. فلاسفه به خوبی و درستی به داستان های دینی اعتماد و اطمینان نداشته اند و استدلال های اندیشمندان دینی را در اثبات وجود خداوند نپذیرفته اند و یا آنها را کافی ندانسته اند، اما همزمان، افسانه بودن داستان ها و سروده های دینی و ناقص یا ناکافی بودن اثبات ها را با افسانه بودن وجود خداوند مترادف ، معادل و هم معنی پنداشته اند. هدف بنیان گذاران آیین ها و ادیان و مخترعین یوغ های سنگین و سبک شرایع دینی - مذهبی در ظاهر، هدایت بشر به سوی روشنایی و شناخت انسان و جهان و خداوند بوده است، اما در باطن، هدف و قصد و نیت آنان نگه داری و حفظ نام و اثرات خود در زبان و ذهن انسان و بقاء آنها در حافظه و خاطره تاریخ و رساندن آنها به سطح شهرت جهانی بوده است با تبعیت و پیروی از شهوت غریزه نام آوری و شهرت طلبی و نه به امر و پیروی از امر خداوند. لذا طرفداران فلسفه الاهی علمی نباید در این حقیقت به خود شک و شبهه ای راه دهند که خداوند متعال برای هدایت بشر به هیچ انسانی نیازی نداشته و ندارد و هیچ انسانی را برای هدایت بشر انتخاب و اعزام و ارسال ننموده و در گوش سر هیچ انسانی هم جمله و یا جملاتی را تحت عنوان آیه و آیات پچ پچ و یا زمزمه و نجوا نکرده است. فلاسفه علمی تا زمانیکه نتوانند مفهوم خدا را از چنگال آهنین دین و مذهب نجات دهند و وجود یک طرح مطلق و صاحب مطلق آن با دارا بودن دانش و قدرت مطلق و بیکران به رسمیت نشناسند و به آن باور نداشته باشند، هرگز قادر نخواهند بود که به حقایق غائی و نهائی موجودات زنده و غیر زنده و انسان و طبیعت و کیهان و جهان و هدف و معنای پیدایش و موجود بودن آنها دست یابند. همچنین فلاسفه غرب و شرق در طول تاریخ بشریت نتوانسته اند به حقایق ژرف و بنیادی زیر دست یابند :
الف - سرنوشت های جنسی و عشقی پنجگانه کلیه افراد انسانی.
ب - نفوس عشره یا خویشتن های دهگانه کلیه افراد انسانی.
پ - کثرت پایان ناپذیر ماورایی یعنی تقسیم آگاهانه هستی نامتناهی؛ بیکران و یا بینهایت به هستی های محدود و متناهی و برابر و همسان با محیط و مرز های مطلقا مسدود و نفوذ ناپذیر که هیچ گونه رفت و آمدی از درون به بیرون و از بیرون به درون ها صورت نمیگیرد.
پ - حقیقت داشتن مکان و زمان مطلق محمد زکریای رازی و نیوتن که البته باید از نو تعریف گردند. تقسیم مکان بیکران به مکان های محدود و متناهی با حجم های ثابت و پایدار و جاودانه مطابق با همان کثرت پایان ناپذیر ماورایی خود هستی می باشد. زمان مطلق دو لحظه ازل و ابد می باشند که هردو برابر با لحظه حال اند که برابر است با 10 بتوان منهای 43 ثانیه و در علم فیزیک به زمان پلانک معروف است. تقسیم این دو لحظه مساوی و برابر به ازل و ابد نشانه دو جهت بودن حرکت هستی می باشد، یکی نزولی و دیگری صعودی. مکانزمان نسبی انشتین یک حقیقت ذهنی است که به زبان ریاضی بطور خارقالعاده روشنی فرمول بندی شده و کاربرد عملی دارد، اما در خارج از ذهن انسان واقعیت ندارد. انقباض و انبساط کیهان بر اثر باز و بسته شدن یا به اصطلاح انحای زمانمکان نسبی انفاق نمی افتد بلکه بر اثر ریزش و یا سقوط آزاد و چرخشی انرژی و جرم از قله به دامنه. قله و دامنه پس از اتمام فاز انبساط نقش خود را عوض می کنند. طوریکه محیط به قله باز و گسترده تبدیل می شود و مرکز به دامنه و عمق تمرکز یافته.
ت - فلاسفه دینی و علمی و حتا دانشمندان بزرگ علوم طبیعی هنوز به این حقیقت دست نیافته اند که مفاهیم بی زمانی و بی مکانی مترادف ؛ معادل و هم معنی با عدم وجود زمان و مکان نیستند بلکه همزاد های زمان و مکان اند و باهم در رقص و نوسان بسر می برند. ذرات بنیادی اتمی از قبیل الکترون ها و کوارکها و فوتون ها یا ذرات نور قالب های هستند که نوسان گران هشت قطبی زمانمکان و بیزمانی بیمکانی ( در ابعاد پلانک ) در آنها حبس گردیده اند. سیاه چاله ها و ماده و انرژی تاریک بخش بزرگ و وسیع آنها هستند که قالب ریزی نشده اند. بزرگترین بسامد یا فرکانس در کیهان برابر است با معکوس زمان پلانک یعنی 10 بتوان 43 بار در ثانیه . این فرکانس بسیار بالا فقط در سیاه چاله ها و در زمینه ماده و انرژی تاریک وجود دارد و در قفسه های الکترونی و کوارکی به نهایت قلت کاهش یافته است و در ذرات نور، مرز بالای ماده معمولی می باشد. اما اگر این نوسانگر ها از قفسه مادی رها شوند، فرکانس آنها به همان حداکثر در حالت آزاد خواهد رسید و دعای این حقیر این است که انسان هرگز نتواند این عاشقین و معشوقین رقاص و نوسانگر بنیادی را از قفس رها نماید.
بهر حال شاید مفیدتر باشد که فلاسفه الاهی علمی یک داستان نو تحت عنوان " افسانه نوین آفرینش " با روشن ترین و ساده ترین زبان و بیان ( قابل فهم برای عموم مردم و نه علامه های دهر ) ارائه دهند که در کنار افسانه های وحیانی دینی ، توجه اکثریت افراد انسانی را در ورای وابستگی های فرهنگی و تمدنی به خود جلب نماید و در این امر بزرگ باید شهوت غریزه نام آوری و شهرت طلبی را در وجود خود خاموش کنند و هدفی جز لمس و احساس حقیقت نداشته باشند.
به قول مولانا :
تا نگردی او ندانی اش تمام / خواه آن انوار باشد خواه ظُلام.
یک حقیقت مسلّم در باره این بیت: هیچ انسانی هرگز قادر نخواهد بود که با خداوند یکی شود. حتا یکی شدن فاعل شناسا با موضوعات محدود به عنوان موضوعات شناخت غیر ممکن می باشد. اما از اینکه کالبد کلیه موجودات زنده و غیر زنده از یک خمیر مایه واحد و یگانه و تثلیثی ماده - روح - روان آفریده شده اند و همگی حیات خودرا از بستر امن و آرام و ساکن و پیوسته و بیکران جان دریافت می کنند، این حقیر به افکار و خیالات و اوهام خود شک و تردیدی راه نمی دهم. البته نه تعصب وار از نوع تعصبات دین و مذهب.


کلمات دیگر: