کلمه جو
صفحه اصلی

رنگ گرفتن

فارسی به انگلیسی

dye

فرهنگ فارسی

آهنگی مخصوص برای رقص نواختن

لغت نامه دهخدا

رنگ گرفتن. [ رَ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) رنگ پذیرفتن. رنگ برداشتن. ( آنندراج ) ( بهار عجم ). رجوع به رنگ پذیرفتن و رنگ برداشتن شود :
ز روی من چو سر کوی او نشان گیرد
ز شرم یاسمنش رنگ ارغوان گیرد.
سیدحسن شرفی ( از آنندراج ).
|| رنگ دادن و رنگ گرفتن یا رنگ ستاندن ؛ متغیر شدن رنگ بسبب خجالت و انفعال. ( آنندراج ). رنگ برنگ شدن و شرمنده شدن. ( فرهنگ نظام ). رنگ برنگ شدن. رنگ آوردن. ( آنندراج ). رجوع به رنگ برنگ شدن و رنگ آوردن و رنگ دادن شود. || رنگ بردن. رنگ چیزی را زایل ساختن و آن را بیرنگ کردن :
دمی که ره به من آن تیزچنگ می گیرد
ز سینه ام دل و از چهره رنگ می گیرد.
ملا مفید بلخی ( از بهار عجم ).
|| رونق گرفتن. رواج گرفتن : و عالم از او [ از امیر طاهر ] رنگ گرفت. ( تاریخ سیستان ).

رنگ گرفتن. [ رِ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) آهنگی مخصوص برای رقص نواختن. رجوع به رِنگ شود.

رنگ گرفتن . [ رَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ پذیرفتن . رنگ برداشتن . (آنندراج ) (بهار عجم ). رجوع به رنگ پذیرفتن و رنگ برداشتن شود :
ز روی من چو سر کوی او نشان گیرد
ز شرم یاسمنش رنگ ارغوان گیرد.

سیدحسن شرفی (از آنندراج ).


|| رنگ دادن و رنگ گرفتن یا رنگ ستاندن ؛ متغیر شدن رنگ بسبب خجالت و انفعال . (آنندراج ). رنگ برنگ شدن و شرمنده شدن . (فرهنگ نظام ). رنگ برنگ شدن . رنگ آوردن . (آنندراج ). رجوع به رنگ برنگ شدن و رنگ آوردن و رنگ دادن شود. || رنگ بردن . رنگ چیزی را زایل ساختن و آن را بیرنگ کردن :
دمی که ره به من آن تیزچنگ می گیرد
ز سینه ام دل و از چهره رنگ می گیرد.

ملا مفید بلخی (از بهار عجم ).


|| رونق گرفتن . رواج گرفتن : و عالم از او [ از امیر طاهر ] رنگ گرفت . (تاریخ سیستان ).

رنگ گرفتن . [ رِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آهنگی مخصوص برای رقص نواختن . رجوع به رِنگ شود.


پیشنهاد کاربران

رنگ گرفتن: ملون شدن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۲۵۵ ) .


کلمات دیگر: