۱ - مهر شده مهمور کیسه سربمهر ۲ - دست نخورده . ۳ - بکر دوشیزه . ۴ - تازه ابتکاری . یا راز ( سر ) سر بمهر سری که بازگو نشده باشد . یا نفس سر بمهر. نفس جدید دم تازه ( مخصوصا سپیده دم ) .
سربمهر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سربمهر. [ س َ ب ِ م ُ ] ( ص مرکب ) مهرکرده شده. ( آنندراج ). ممهور. سربسته. که سر آن نگشوده باشند. دست نخورده :
زد نفس سربمهر صبح ملمعنقاب
خیمه روحانیان گشت معنبرطناب.
الصبوح ای حریف محرم صبح.
ذهن تو برگشاد طلسمات گنج را.
بد و نیک جهان ناآزموده.
چون غنچه باغ سربمهر است.
همچنان سربمهر خود بگذاشت.
آنچه بر اجزای ظاهر دیده اند آن گفته اند.
حیف باشد به ترجمان گفتن.
زد نفس سربمهر صبح ملمعنقاب
خیمه روحانیان گشت معنبرطناب.
خاقانی.
خنده ای سربمهر زد دم صبح الصبوح ای حریف محرم صبح.
خاقانی.
آن گنج سربمهر که خاقانیش نهادذهن تو برگشاد طلسمات گنج را.
خاقانی.
تو گنجی سربمهری نابسوده بد و نیک جهان ناآزموده.
نظامی.
گنج گهرم که دربمهر است چون غنچه باغ سربمهر است.
نظامی.
مهر بنهاد ومهر از او برداشت همچنان سربمهر خود بگذاشت.
نظامی.
داغ پنهانم نمی بینند و مهر سربمهرآنچه بر اجزای ظاهر دیده اند آن گفته اند.
سعدی.
سخن سربمهر دوست به دوست حیف باشد به ترجمان گفتن.
سعدی.
پیشنهاد کاربران
دست نابرده. [ دَ ب ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) سالم. مصون از تصرف. دست نخورده :
ز گنجش یکی بهره برداشتم
دگر دست نابرده بگذاشتم.
( گرشاسبنامه ص 315 ) .
نابرده دست ؛ دست نبرده. دست نزده :
نهفته همه بوم گنج من است
نیاکان بدو هیج نابرده دست.
فردوسی.
بدین درج و این قفل نابرده دست
نهفته بگوئید چیزی که هست.
فردوسی.
ز گنجش یکی بهره برداشتم
دگر دست نابرده بگذاشتم.
( گرشاسبنامه ص 315 ) .
نابرده دست ؛ دست نبرده. دست نزده :
نهفته همه بوم گنج من است
نیاکان بدو هیج نابرده دست.
فردوسی.
بدین درج و این قفل نابرده دست
نهفته بگوئید چیزی که هست.
فردوسی.
کلمات دیگر: