کلمه جو
صفحه اصلی

غرا


مترادف غرا : رسا، فصیح، درخشان، روشن

فارسی به انگلیسی

magniloquent

مترادف و متضاد

glue (اسم)
چسب، غرا، سریشم، سریش، چیز چسبناک

isinglass (اسم)
غرا، سریشم، سریشم ماهی، ورقه میکا

brilliant (صفت)
با استعداد، زیرک، تابان، مشعشع، غرا

splendid (صفت)
براق، عالی، غرا، با شکوه، پر زرق و برق، باجلال

excellent (صفت)
بسیار خوب، عالی، ممتاز، غرا، عمده، فاخر، فائق، شگرف

magniloquent (صفت)
غرا، پر اب و تاب، قلمبه نویس، قلمبه نویسی

resplendent (صفت)
غرا، درخشنده، پر تلالو، پر جلوه

رسا، فصیح


درخشان، روشن


۱. رسا، فصیح
۲. درخشان، روشن


فرهنگ فارسی

( صفت ) مونث اغر ۱ - سفید و روشن ۲ - درخشان . ۳ - عبارت فصیح و استوار و منسجم . توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث این کلمه رااستعمال کنند : امروز صاحب خاطران نامم نهند از ساحران هست آبرو ی شاعران زین شعر غرا ریخته ( خاقانی . ۳۹۳ فروزانفر معارف بهائ ولد ۱۳۳۸ ص ۱۹۸ ) .
منسوب به شهر غرا و توابع آن

فرهنگ معین

(غَ رّ ) [ ع . غراء ] (ص . ) مؤنث اغر. ۱ - سفید و روشن و درخشان از هر چیزی . ۲ - فصیح ، بلیغ .

لغت نامه دهخدا

غرا. [ غ َ ] ( ع اِ ) گاوساله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).ج ، اَغراء. ( اقرب الموارد ). || هر نوزاده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، اغراء. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) لاغر. ج ، اغراء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غراة. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || ( اِمص ) خوبی. ( منتهی الارب ). الحُسن. یقال : به غراً. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) سریشم. هرچه بدان بیالایند چیزی را. سریشم ماهی. غِراء مثله ، اذا فتحت الغین قصرت : «غری » و اذا کسرت مددت : «غراء». ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، اغراء. ( اقرب الموارد ). داود ضریر انطاکی گوید: غرا، هر رطوبت لعابی است که چسبندگی داشته باشد، مانند: صمغ و نشا، و هرگاه مطلق باشد مقصود چیزی است که از پوست یا ماهی سازند و بهترین آن ، آن است که از پوست گاو خوب پخته شده سازند و آن در دوم گرم و خشک است در چسباندن زخم و شکسته بندی به کار رود و از آتش سوزی و بیماری بهق و برص از طریق مالیدن ممانعت کند و آشامیدن آن زخم ریه را بهبود بخشد و فتوق را التیام دهد و در به کار بردن دواها کمک کند مخصوصاً در بستن اعضاء و الحام مصرف می شود و اگرروی فتق پیش از مزمن شدن به اندازه جوز السرو و مازو بچسبانند بهبود یابد. ( از تذکره داود ضریر انطاکی ج 1 جزء اول ص 251 ). چسب. به ترکی یاپوشقان گویند.

غرا. [ غ َ ] ( اِخ ) ( الَ... ) نام شهری است در اندلس. صاحب الحلل السندسیة آرد:از طلیطلة تا قریه مغام مرحله ای است و الغرا شهر بزرگی است دارای بازار و محلات ، و در نزدیک «وادی آش » واقع است. ( الحلل السندسیة چ 1936م. جزء اول ص 54 ).

غرا. [ غ ُ ] ( اِ ) هر چیز که متصف به سفیدی و روشنی باشد. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || آفتاب را نیز گویند به سبب روشنائی. ( برهان قاطع ). آفتاب. ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). ظاهراً مأخوذ از عربی «غراء» ( به فتح اول و تشدید دوم ) است . رجوع به غراء شود.

غرا. [ غ َرْ را ] ( ص نسبی ) منسوب به شهر غرا و توابع آن. ( انساب سمعانی ). رجوع به غرا شود.
( غراً ) غراً. [ غ َ رَن ْ ] ( ع مص ) حریص شدن به چیزی بی آنکه وادارکننده ای باشد. غَراء. ( از اقرب الموارد ).

غرا. [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...) نام شهری است در اندلس . صاحب الحلل السندسیة آرد:از طلیطلة تا قریه ٔ مغام مرحله ای است و الغرا شهر بزرگی است دارای بازار و محلات ، و در نزدیک «وادی آش » واقع است . (الحلل السندسیة چ 1936م . جزء اول ص 54).


غرا. [ غ َ ] (ع اِ) گاوساله . (منتهی الارب ) (آنندراج ).ج ، اَغراء. (اقرب الموارد). || هر نوزاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اغراء. (اقرب الموارد). || (ص ) لاغر. ج ، اغراء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غراة. (اقرب الموارد) (آنندراج ). || (اِمص ) خوبی . (منتهی الارب ). الحُسن . یقال : به غراً. (اقرب الموارد). || (اِ) سریشم . هرچه بدان بیالایند چیزی را. سریشم ماهی . غِراء مثله ، اذا فتحت الغین قصرت : «غری » و اذا کسرت مددت : «غراء». (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اغراء. (اقرب الموارد). داود ضریر انطاکی گوید: غرا، هر رطوبت لعابی است که چسبندگی داشته باشد، مانند: صمغ و نشا، و هرگاه مطلق باشد مقصود چیزی است که از پوست یا ماهی سازند و بهترین آن ، آن است که از پوست گاو خوب پخته شده سازند و آن در دوم گرم و خشک است در چسباندن زخم و شکسته بندی به کار رود و از آتش سوزی و بیماری بهق و برص از طریق مالیدن ممانعت کند و آشامیدن آن زخم ریه را بهبود بخشد و فتوق را التیام دهد و در به کار بردن دواها کمک کند مخصوصاً در بستن اعضاء و الحام مصرف می شود و اگرروی فتق پیش از مزمن شدن به اندازه ٔ جوز السرو و مازو بچسبانند بهبود یابد. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 جزء اول ص 251). چسب . به ترکی یاپوشقان گویند.


غرا. [ غ َرْ را ] (ص نسبی ) منسوب به شهر غرا و توابع آن . (انساب سمعانی ). رجوع به غرا شود.


غرا. [ غ ُ ] (اِ) هر چیز که متصف به سفیدی و روشنی باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || آفتاب را نیز گویند به سبب روشنائی . (برهان قاطع). آفتاب . (دهار) (ناظم الاطباء). ظاهراً مأخوذ از عربی «غراء» (به فتح اول و تشدید دوم ) است . رجوع به غراء شود.


فرهنگ عمید

۱. فصیح، بلیغ، و شیوا: قصیدۀ غرا، ابیات غرا.
۲. [قدیمی] روشن، درخشان.

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
زمین وسیع
Qora

غَراء. [ غ َرْرا ] ( ع ص ) ( در فارسی بدون همزه آرند ) ، درخشان.


کلمات دیگر: