مترادف غرا : رسا، فصیح، درخشان، روشن
غرا
مترادف غرا : رسا، فصیح، درخشان، روشن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
رسا، فصیح
درخشان، روشن
۱. رسا، فصیح
۲. درخشان، روشن
فرهنگ فارسی
منسوب به شهر غرا و توابع آن
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
غرا. [ غ َ ] ( اِخ ) ( الَ... ) نام شهری است در اندلس. صاحب الحلل السندسیة آرد:از طلیطلة تا قریه مغام مرحله ای است و الغرا شهر بزرگی است دارای بازار و محلات ، و در نزدیک «وادی آش » واقع است. ( الحلل السندسیة چ 1936م. جزء اول ص 54 ).
غرا. [ غ ُ ] ( اِ ) هر چیز که متصف به سفیدی و روشنی باشد. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || آفتاب را نیز گویند به سبب روشنائی. ( برهان قاطع ). آفتاب. ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). ظاهراً مأخوذ از عربی «غراء» ( به فتح اول و تشدید دوم ) است . رجوع به غراء شود.
غرا. [ غ َرْ را ] ( ص نسبی ) منسوب به شهر غرا و توابع آن. ( انساب سمعانی ). رجوع به غرا شود.
( غراً ) غراً. [ غ َ رَن ْ ] ( ع مص ) حریص شدن به چیزی بی آنکه وادارکننده ای باشد. غَراء. ( از اقرب الموارد ).
غرا. [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...) نام شهری است در اندلس . صاحب الحلل السندسیة آرد:از طلیطلة تا قریه ٔ مغام مرحله ای است و الغرا شهر بزرگی است دارای بازار و محلات ، و در نزدیک «وادی آش » واقع است . (الحلل السندسیة چ 1936م . جزء اول ص 54).
غرا. [ غ َ ] (ع اِ) گاوساله . (منتهی الارب ) (آنندراج ).ج ، اَغراء. (اقرب الموارد). || هر نوزاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اغراء. (اقرب الموارد). || (ص ) لاغر. ج ، اغراء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غراة. (اقرب الموارد) (آنندراج ). || (اِمص ) خوبی . (منتهی الارب ). الحُسن . یقال : به غراً. (اقرب الموارد). || (اِ) سریشم . هرچه بدان بیالایند چیزی را. سریشم ماهی . غِراء مثله ، اذا فتحت الغین قصرت : «غری » و اذا کسرت مددت : «غراء». (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اغراء. (اقرب الموارد). داود ضریر انطاکی گوید: غرا، هر رطوبت لعابی است که چسبندگی داشته باشد، مانند: صمغ و نشا، و هرگاه مطلق باشد مقصود چیزی است که از پوست یا ماهی سازند و بهترین آن ، آن است که از پوست گاو خوب پخته شده سازند و آن در دوم گرم و خشک است در چسباندن زخم و شکسته بندی به کار رود و از آتش سوزی و بیماری بهق و برص از طریق مالیدن ممانعت کند و آشامیدن آن زخم ریه را بهبود بخشد و فتوق را التیام دهد و در به کار بردن دواها کمک کند مخصوصاً در بستن اعضاء و الحام مصرف می شود و اگرروی فتق پیش از مزمن شدن به اندازه ٔ جوز السرو و مازو بچسبانند بهبود یابد. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 جزء اول ص 251). چسب . به ترکی یاپوشقان گویند.
غرا. [ غ َرْ را ] (ص نسبی ) منسوب به شهر غرا و توابع آن . (انساب سمعانی ). رجوع به غرا شود.
غرا. [ غ ُ ] (اِ) هر چیز که متصف به سفیدی و روشنی باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || آفتاب را نیز گویند به سبب روشنائی . (برهان قاطع). آفتاب . (دهار) (ناظم الاطباء). ظاهراً مأخوذ از عربی «غراء» (به فتح اول و تشدید دوم ) است . رجوع به غراء شود.
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] روشن، درخشان.
پیشنهاد کاربران
زمین وسیع
Qora