مترادف عبور : تردد، گذار، گذر، ردشدن، گذشتن، مرور
برابر پارسی : گذر، ردشدن، گذار، گذر کردن، گذشتن
passing, passage, crossing, transit
flow, negotiation, pass, passage, passing, transit, transition, traversal
دوراهي , محل تقاطع , عبور , گذر
تردد، گذار، گذر
ردشدن، گذشتن
مرور
۱. تردد، گذار، گذر
۲. ردشدن، گذشتن
۳. مرور
عبور. [ ع َ ](اِخ ) نام ستاره ای است که بعد از جوزا درآید. (غیاث اللغات ). شعری عبور؛ یکی از دو شعری و آن سپس جوزاست . آن را عبور نامند چون از حجره گذرد. (اقرب الموارد). نام ستاره ای که بعد جوزا درآید. (منتهی الارب ).
عبور. [ ع ُ ] (ع مص ) درگذشتن از نهر و وادی . (اقرب الموارد). گذشتن از نهر و جوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بر آب گذشتن . (تاج المصادر) (غیاث اللغات ) (المنجد). || شکافتن راه را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد). || مطلق گذر کردن از راهی . (غیاث اللغات ).
عبور.[ ع َ ] (ع اِ) بره ٔ گوسفند. ج ، عبائر. (منتهی الارب )(اقرب الموارد). || (ص ) ختنه ناکرده . ج ، عُبُر. (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد).
شِعرا = شعرای یمانی#NAME?
گذر کردن از جایی یا راهی؛ راه پیمودن؛ گذشتن.
〈 عبورومرور: آمدورفت.
گذار، گذر