مترادف غرور : تفاخر، تفرعن، تکبر، خودخواهی، خودبزرگ بینی، خودپسندی، خودبینی، خودستایی، خویشتن بینی، فخر، کبر، منیت، نخوت، جوش
متضاد غرور : خضوع
برابر پارسی : خودخواهی، ابرخویشی، باد، برتنی، خود پسندی
cockiness, conceit, ego, egoism, egotism, haughtiness, immodesty, pride, scornfulness, self-conceit, self-esteem, superciliousness, vainglory, vanity, wind
pride, vanity
چاپلوسي کردن , تملق گفتن از
۱. تفاخر، تفرعن، تکبر، خودخواهی، خودبزرگبینی، خودپسندی، خودبینی، خودستایی، خویشتنبینی، فخر، کبر، منیت، نخوت
۲. جوش ≠ خضوع
تفاخر، تفرعن، تکبر، خودخواهی، خودبزرگبینی، خودپسندی، خودبینی، خودستایی، خویشتنبینی، فخر، کبر، منیت، نخوت ≠ خضوع
جوش
فردوسی .
ناصرخسرو.
ابوالفرج رونی .
مسعودسعد.
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 4).
خاقانی .
عطار.
مولوی .
اوحدی .
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
حافظ.
حافظ.
حافظ.
سعدی (بوستان ).
سعدی (بوستان ).
سعدی (بوستان ).
حافظ.
غرور. [ غ َ ] (اِخ ) ابن نعمان بن لخمی . پدر وی پادشاه حیره بود. غرور اسلام آورد و پس از آن مرتد شد و مجدداً اسلام آورد. گویند اسم وی منذر، و لقبش غرور است . و بعضی گویند غرور اسم اوست . وی پس از اسلام آوردن میگفت : «لست الغرور و لکنی المغرور». سیف گوید: «حطیم » در میان بنی قیس بن ثعلبة خروج کرد و مرتدان را گرد آورد و به سوی غروربن سویدبن منذر پسر برادر نعمان فرستاد و به وی گفت : اگر غلبه یافتم ترا حاکم بحرین می کنم تا آنکه مانند نعمان باشی که در حیره بود. (از الاصابة جزء 5 ص 197).
غرور. [ غ َ ] (ع ص ، اِ) فریبنده . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ) (غیاث اللغات ). ومنه قوله تعالی : «و لایغرنکم باﷲ الغرور».(قرآن 5/35). (منتهی الارب ) (آنندراج ). || یا شیطان است خاصة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دیو فریبنده . (مهذب الاسماء). || دنیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الدنیا، و توصف به فیقال : دنیا غرور. (اقرب الموارد). || آنچه بدان غرغره نمایند از ادویه و جز آن ، و هو مثل لعوق و سموط. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هرچه بدان غرغره کنند. (مهذب الاسماء). سایلی که بدان غرغره کنند. هو السائل الذی یتغرغر به . ج ، غرورات . (بحر الجواهر).
غرور. [ غ ُ ] (اِخ ) جائی است . امرءالقیس گوید :
عفا شطب من اهله و غرور
فمو بولة ان الدیار تدور.
گفته اند آن کوهی است در دمخ از دیار کلاب و تپه ای است در اباض ، و آن تپه ٔ احسیر است که خالدبن ولید از آنجا بر مسیلمه تاخت . و گفته اند وادئی است ، و قول امرءالقیس بر همه ٔ اینها اطلاق می شود. (از تاج العروس ).
غرور. [ غ ُ ] (اِخ ) قریه ای در مصر در ناحیه ٔ شرقی آن . (از تاج العروس ).
غرور. [ غ ُ ] (ع اِ) ج ِ غَرّ. شکن جامه و نورد پوست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). طوی الثوب علی عروضه و علی غروره ، به معنی واحد. (نشوء اللغة ص 19). رجوع به غَرّشود. || ج ِ غارّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اباطیل . (اقرب الموارد). رجوع به غارّ شود.
۱. احساس سربلندی و شادمانی به علت کسب موفقیت، احترام و غیره.
۲. (اسم مصدر) کبر و نخوت؛ خودبینی.
۳. (اسم مصدر) [قدیمی] فریفتن؛ فریب دادن؛ بیهوده امیدوار کردن کسی.
۴. (اسم مصدر) [قدیمی] فریب خوردن؛ به چیزی بیهوده طمع بستن.
〈 غرور جوانی: (پزشکی) [مجاز] = جوش 〈 جوش غرور جوانی
〈 غرور داشتن: (مصدر لازم) مغرور بودن؛ کبر و نخوت داشتن؛ خودبین بودن: ◻︎ زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه / رند از ره نیاز به دارالسّلام رفت (حافظ: ۱۸۴).
〈 غرور خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] فریب خوردن.
〈 غرور دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] فریب دادن.
ابرخویشی، باد، برتن