کلمه جو
صفحه اصلی

طلوع کردن


مترادف طلوع کردن : برآمدن، سربر زدن، سر زدن، دمیدن، بردمیدن خورشید وستارگان

فارسی به انگلیسی

rise, to rise

to rise


rise


فارسی به عربی

لمحة

مترادف و متضاد

برآمدن، سربر زدن، سر زدن، دمیدن، بردمیدن (خورشید وستارگان)


rise (فعل)
طلوع کردن، خاستن، طالع شدن، برخاستن، بلند شدن، برامدن، بالا رفتن، صعود کردن، ترقی کردن، ناشی شدن از، طغیان کردن، بالا آمدن، از خواب برخاستن، سربالا رفتن

appear (فعل)
ظاهر شدن، پدیدار شدن، طلوع کردن، خاستن، سر زدن، طالع شدن

arise (فعل)
طلوع کردن، برخاستن، رخ دادن، بلند شدن، برامدن، قیام کردن

bloom (فعل)
طلوع کردن، شکوفه کردن، بکمال و زیبایی رسیدن

فرهنگ فارسی

بر آمدن آفتاب و دیگر ستارگان .

لغت نامه دهخدا

طلوع کردن. [ طُ ک َ دَ ] ( مص مرکب )برآمدن آفتاب و ماه و ستاره. سر برزدن. برآمدن آفتاب و مانند آن. طلوع. رجوع به طلوع شود : و صبح ملت حق بر آن نواحی طلوع کرد. ( کلیله و دمنه ). در اقاصی آن ولایت بجائی رسید که هرگز رایت اسلام بر آن حدود طلوع نکرده بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 348 ).

گویش اصفهانی

تکیه ای: bar bemiyan
طاری: oxdow vašt(mun)
طامه ای: oxdö pokâtan
طرقی: oxdow vaštmun
کشه ای: oxdow vaštmun
نطنزی: oftow boqâtan


پیشنهاد کاربران

آسیدن.


کلمات دیگر: