غمگین شدن
فارسی به انگلیسی
to feel (or become) sad
grieve, overcloud, sadden
فارسی به عربی
الم
مترادف و متضاد
دلتنگ کردن، غمگین شدن، نگران شدن، نگران کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) غم داشتن اندوهناک شدن .
لغت نامه دهخدا
غمگین شدن. [ غ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) غمناک شدن. غم و اندوه داشتن. رجوع به غمگین گشتن شود :
در دژ ببستند و غمگین شدند
پر از غم دل و دیده خونین شدند.
که اندر جهان این سخن نیست نو.
در دژ ببستند و غمگین شدند
پر از غم دل و دیده خونین شدند.
فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 401 ).
تو از مرگ من هیچ غمگین مشوکه اندر جهان این سخن نیست نو.
فردوسی.
واژه نامه بختیاریکا
قِم کِردِن؛ منگِ چُر آبیدِن؛ گِم زِیدِن
پیشنهاد کاربران
ناراحت شدن
- دل سپردن به غم ؛ غمگین شدن. قرین اندوه ساختن دل :
چنین گفت گر فور هندی بمرد
شما را به غم دل نباید سپرد.
فردوسی.
چنین گفت گر فور هندی بمرد
شما را به غم دل نباید سپرد.
فردوسی.
دل گرفتن. [ دِ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) غمگین شدن. غمگین و ملول گشتن. مغموم و مهموم شدن. محزون و اندوهناک شدن. دلتنگ شدن. متأثر و ناراحت و اندوهگین گشتن بر اثر غربت و درد وطن یا فراق عزیزان و نظایر آن. و نیز متأثر شدن از حرف زننده ٔ کسی. ( از فرهنگ لغات عامیانه ) : دلم گرفته است ؛ محزونم. اندوهناکم :
مرا دل گرفت از چنین آشنایان
به جایی روم کآشنایی نبینم.
خاقانی.
ای غم از صحبت دیرین توام دل بگرفت
هیچت افتد که خدا را ز سرم برخیزی.
سعدی.
دلم از صبحت شیراز بکلی بگرفت
وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم.
سعدی.
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم.
حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 241 ) .
غنی به ترک محبت بسی پشیمانم
ز زلف یار گرفتم دل و شدم دلگیر.
غنی ( از آنندراج ) .
رجوع به گرفتن دل در ردیف خود و ذیل گرفتن شود.
مرا دل گرفت از چنین آشنایان
به جایی روم کآشنایی نبینم.
خاقانی.
ای غم از صحبت دیرین توام دل بگرفت
هیچت افتد که خدا را ز سرم برخیزی.
سعدی.
دلم از صبحت شیراز بکلی بگرفت
وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم.
سعدی.
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم.
حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 241 ) .
غنی به ترک محبت بسی پشیمانم
ز زلف یار گرفتم دل و شدم دلگیر.
غنی ( از آنندراج ) .
رجوع به گرفتن دل در ردیف خود و ذیل گرفتن شود.
کلمات دیگر: