مترادف عدو : بدخواه، خصم، دشمن، مخالف، معاند، منازع
متضاد عدو : حبیب، دوست
برابر پارسی : دشمن، بدخواه، کینه ور
enemy
دشمن , عدو , خصم , دشمن کردن , الهه انتقام , کينه جويي , انتقام , قصاص , دوسرعت , با حداکثر سرعت دويدن
بدخواه، خصم، دشمن، مخالف، معاند، منازع ≠ حبیب، دوست
عدو. [ ع ِدْوْ ] (ع اِ) درازی و پهنای چیزی . || حد و نهایت چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || سنگ تنک که بدان چیزی را پوشند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، عداء.
عدو. [ ع ُ دُوو ] (ع مص ) دویدن اسب . || دویدن خواستن اسب . || ستم کردن بر کسی . || درگذشتن از حد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || دشمنی کردن . (از قطرالمحیط).
دقیقی .
فردوسی .
فرخی .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
سعدی (گلستان ).
سعدی .
سعدی (بوستان ).
دقیقی .
ناصرخسرو.
نظامی .
(المضاف الی بدایع الازمان ).
سوزنی .
عدو. [ ع َدْوْ ] (ع مص ) دویدن اسب . (منتهی الارب ). || دویدن خواستن اسب . (منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ). || ستم کردن بر کسی . || درگذشتن از حد. || بازگردانیدن و مشغول کردن از کار. || برجستن به سر کسی . || تجاوز کردن . || درگذشتن از کار و ترک دادن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جاوزه و ترکه . || دستبرد زدن دزد بر قماش . و اللص علی القماش . (از اقرب الموارد). || دشمنی کردن . (از قطرالمحیط).