غلو. [ غ ُ ل ُوو ] (ع مص ، اِمص ) غلو در امر؛ درگذشتن از حد آن . (منتهی الارب ). از حد درگذشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). تجاوز حد. گزاف کاری . گزافه . مبالغه
: آفت ملک شش چیز است ، حرمان ... و غلو در عقوبت و سیاست و غیره . (کلیله و دمنه ). || گران بودن . گرانی بها. (دزی ج
2 ص
225). || گران دادن . بهای بسیار خواستن . (دزی ج
2 ص
225). غلو به معنی غلاء غیر فصیح است . (النقود العربیة ص
211). || به نهایت بلند نمودن دست را در انداختن تیر، یا به نهایت قدرت دور انداختن تیر را. (منتهی الارب ). دست بلند کردن آنقدر که توان بلند کرد. (غیاث اللغات ). || غلو سهم ؛ بلند گردیدن در رفتن و درگذشتن حد را. || غلو نبت ؛ بالیدن گیاه و درهم پیچیده و انبوه شدن . (منتهی الارب ). || غلو درباره ٔ کسی ؛ بدنام و رسوا کردن او را. (از دزی ج
2 ص
225). || (اصطلاح عروض ) روی را در یک جا ساکن و یک جا متحرک آوردن ، و این از عیوب قافیه است .
مثال :
صلاح کارکجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.
حافظ.
|| حرکتی است که پیش از تنوین غالی واقع شودو تنوین غالی آن است که به قوافی مقید چسبد. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل غلو و تنوین شود. || (اصطلاح بدیع) نوعی از مبالغه است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). و آن چنان باشد که مدعای متکلم به حسب عقل و عادت هردو محال باشد. (غیاث اللغات ):
ز سم ستوران در آن پهن دشت
زمین شش شد و آسمان گشت هشت .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 304)
در علم بدیع زیاده روی در وصف را سه مرتبه است :
1- مبالغه .
2- اغراق .
3- غلو.
مبالغه دون اغراق است و اغراق دون غلو، و غالباً تفکیک این سه از هم خاصه اغراق از غلو امری مشکل است و به همین جهت در بعضی از کتب بلاغت از جمله در المعجم و حدائق السحر فقط از اغراق سخن به میان آمده و مثالهای مبالغه و غلو نیز در ضمن اغراق ذکر شده است . مبالغه افراط در وصف است چنانکه از امکان عقلی و عادی خارج نباشد و ابن المعتز آن را «الافراط فی الصفة» نامیده است . (انوار الربیع ص
507). مانند قول امرؤ القیس در وصف اسب خود:
فعادی عداء بین ثور و نعجة
دراکا و لم ینضح بماء فیغسل .
یعنی اسب ، گاو وحشی و میش را پی در پی به زمین انداخت و عرق نکرد تا شسته شود. سعدی فرمود:
دو پاکیزه پیکر چو حور و پری
چو خورشید و ماه از نکومنظری
دو صورت که گفتی یکی نیست بیش
نموده در آیینه همتای خویش .
اغراق افراط در وصف است به قسمی که عقلاً ممکن ولی عادةً ممتنع باشد. عمروبن الایهم گفته :
و نکرم جارنا مادام فینا
و نتبعه الکرامة حیث مالا.
یعنی گرامی میداریم هرکه را به ما پناه آورد مادام که میان ما باشد و همراه او میفرستیم کرامت را هرجا که برود. و مانند این بیت فردوسی :
چو بوسید پیکان سرانگشت او
گذر کرد از مهره ٔ پشت او.
اما غلو افراط در وصف است به حدی که هم عقلاً و هم عادةً محال باشد. گفته اند اول کسی که در شعر مبالغه و غلو کرد مهلهل بود. غلو یا مقبول و مستحسن است یا مردود و مستقبح . مقبول آن است که لفظی دال بر تشبیه یا گمان و توهم در آن باشد مانند: پنداری ، گوییا، نزدیک شد که و امثال آنها، یا در عربی مانند کان ، کاد، اوشک و نظایر آنها که الفاظ تقریب هستند؛ یعنی غلو را به صحت نزدیک میکنند، یا آنکه به طریقه ٔ حسن تخییل و ترتیبات اوهام شعری باشد، یا از باب مجون و مطایبات به حساب آید، و اگر خالی از این الفاظ باشد غلو مردود است . و بعضی گفته اند: غلو مقبول آن است که بوی کفر و شرک و اهانت به مقدسات از آن استشمام نشود و هرچه غیر از این قبیل باشد غلو مردود است . بنابراین الفاظ تقریب و تشبیه از درجه ٔ غلو میکاهد ولی در ماهیت آن که کفر و شرک باشد تغییری وارد نمیکند، چنانکه اگر نعوذ باﷲ در مقام خطاب به یکی ازمخلوقات بگوییم ، انت الواحد القهار، کفر گفته ایم و غلو ما مردود و مستقبح است و هرگاه بگوییم : کانک الواحد القهار، با آنکه ادات تقریب بکار برده ایم باز کفر گفته و راه ضلال رفته ایم و غلو هم مردود است نه مقبول . پس در تعریف غلو مقبول باید گفت : آنچه عقلاً و عادةً محال ولی از هر شائبه ٔ کفر و اهانت مذهبی به دورباشد، و غلو مردود آن است که آن نیز عقلاً و عادةً محال ولی متضمن کفر و توهین به مقدسات دینی باشد، و هریک از این دو ممکن است با ادات تقریب و تشبیه همراه باشد یا نباشد، و ممکن است از باب مجون و مطایبات باشند یا نباشند. و الفاظ دال بر تقریب و تشبیه اختصاص به غلو ندارد بلکه اغراق چنانکه از مثالهایش مشهوداست ممکن است مقرون به این قبیل ادات باشد.
مثالهایی برای غلو مقبول : یکاد زیتها یضی ٔو لو لم تمسسه نار. (قرآن
35/24)؛ یعنی نزدیک است که روغن آن (چراغ ) روشن شود و اگر چه آتش بدان نرسد. ابن المعتز گوید:
یکاد یجری من القمیص من الَ
َنعمة لولا القمیص یمسکه .
یعنی نزدیک است که به سبب نرمی اندام از پیراهن فروریزد اگر پیراهن او را نگه نمیداشت .
سعدی فرماید:
بیم است چو شرح غم هجر تونویسم
کآتش به قلم درفتد از سوز درونم .
همو گوید:
اگر چون موم صد صورت پذیرم
به هر صورت به دل نقش تو گیرم
توتا بخت منی هرگز نخوابم
تو تا عمر منی هرگز نمیرم .
شاعری گفته است :
دردا که فراق ناتوان ساخت مرا
در بستر ناتوانی انداخت مرا
از ضعف چنان شدم که بر بالینم
صد بار اجل آمدو نشناخت مرا.
فردوسی گوید:
شودکوه آهن چو دریای آب
اگر بشنود نام افراسیاب .
عنصری گوید:
گر به دریا برگذاری تو سموم قهر خویش
ماهیان را زیر آب اندر همه بریان کنی .
همو گوید:
چون دو رخ او گر قمرستی به فلک بر
خورشید یکی ذره ز نور قمرستی
چون دو لب او گر شکرستی به جهان در
صد بدره ٔ زر قیمت یک من شکرستی .
مثالهایی برای غلو مردود:
ابن درید گوید:
مارست من لو هوت الافلاک من
جوانب الجو علیه ماشکا.
یعنی ای روزگار کسی را آزمودی که اگر افلاک از اطراف فضا بر او فروافتند شکایت نمیکند.
و نزدیک بدین مضمون سعدی فرماید:
بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان
به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم .
ابن هانی در خطاب به المعز لدین اﷲ گوید:
ماشئت لاماشأت الاقدار
فاحکم فأنت الواحد القهار.
آنچه تو بخواهی همان میشود نه آنچه قضا و قدر بخواهد، پس حکم کن زیرا تویی واحد قهار.
علی بن جبله معروف به عکوک گوید:
انت الذی تنزل الایام منزلها
و تنقل الدهر من حال الی حال
و مامددت مدی طرف ای احد
الاقضیت بارزاق و آجال .
یعنی تو کسی هستی که روزگار را در جای خود قرار میدهی و فرودمی آوری ، و زمانه را از حالی به حالی میگردانی ، و چشم خود را به سوی کسی بازنکردی مگر اینکه به روزیها و اجلها فرمان دادی .
مسعودسعد گوید:
تو بنیاد فضلی و اصل سخائی
به فضل و سخا حیدر و مرتضائی
به نیکی خلیلی به پاکی کلیمی
به روی و خرد یوسف و مصطفائی .
انوری گوید:
زهی به تربیت دین نهاده صد انگشت
مآثر ید بیضات دست موسی را
به خاکپای تو صد بار بیش طعنه زده ست
سپهر تخت سلیمان و تاج کسری را.
شاعران غالی . شاعرانی که غلو مردود و قبیح بسیار دارند، در ادبیات عرب عبارتند از ابونواس (متوفی به سال
198 هَ . ق .)، ابوالطیب متنبی (متوفی به سال
354 هَ . ق .) و ابن هانی اندلسی (متوفی به سال
362 هَ . ق .) و ابوالعلاء معری (متوفی به سال
449 هَ . ق .) و ابن النبیة (متوفی به سال
619) و جز آنان ، و در ادبیات فارسی نیز شعرا در باره ٔ ممدوحان خود غلو کرده اند لیکن نه از لحاظ کیفیت و نه از لحاظ کمیت هرگز به درجه ٔ شعرای عرب نمیرسند و مناعت نفس آنان اجازه نداده است که ممدوح خود را صریحاً با خالق یکتا برابر گذارند. اشعار غلوآمیز فارسی را باید در آثار مسعود سعد، انوری ، قطران ، خاقانی ، امیر معزی ، مختاری ، غضایری و ظهیر فاریابی پیدا کرد. || (اصطلاح اصحاب ادیان و ارباب ملل و نحل ) در اصطلاح این گروه غلو اعتقاد به الوهیت بشر است از جهتی از جهات خدایی یا صفتی از صفات الهی . به تعبیر دیگر غلو در اسلام عبارت است از اعتقاد به خدایی پیغمبر و ائمه و افراد دیگر از هر جهت و هر صفت ، یا ایمان به شرکت ایشان با خدا در معبودیت یا در آفرینش خلق و اعطای روزی و جز اینها، یا در صفات ذاتی خدا مانند قدرت و علم و حکمت ، یا اعتقاد به اینکه خداوند در آن افراد حلول کرده یا با آنان متعهد شده است یا اینکه آنان بدون وحی و الهام ربانی به امورغیبی آگاهند. یا قول به اینکه ائمه پیغامبران خدا هستند یا اعتقاد به اینکه ارواح آنان به تناسب در جسدیکدیگر رفته است ، یا قول به اینکه معرفت و شناسایی آنان از بنده اسقاط تکلیف میکند، و او را از اطاعت بی نیاز میسازد، و تکلیف ترک معاصی را از او برمیدارد.(رجوع به بحار ج
7 ص
264 شود). و همه ٔ این غلوها را میتوان تحت عنوان «غلو الحاد» درآورد. اما درباره ٔ «ظهور» غلاة میگویند ظهور وجود روحانی در پیکر انسانی امری است که هیچ عاقل و فرزانه ای آن را نمیتواند انکار کند. ظهور ممکن است بر جانب خیر باشد مانند ظهور جبرئیل بر پیکر آدمی و تمثل او به صورت اعرابی ، و ممکن است ظهور در محال شر باشد، مانند ظهور شیطان به صورت انسان ، به حدی که در پیکر او مرتکب شرور و اعمال زشت شود. در نظر غلاة معرفت حق تعالی ممکن نیست مگر اینکه از مقام اطلاق تنزل کند و به کسوت قید درآید و ممثل و متجسد خود را بشناساند و خلق را به خویش عارف گرداند.
تأثیر غلو و افکار غلاة در ادبیات : غلو را میتوان بر سه قسم تقسیم کرد:
1- غلو الحاد.
2- غلوتصوف .
3- غلو شعر و احساسات (یا غلو ادبی ).
غلو الحاد از نوع غلو عبداﷲبن سبا در حق علی بن ابی طالب است که به آن حضرت گفت : «انت انت » یعنی انت الا له ، و مباحث تألیه ، تجلی ، ظهور، اتحاد (وحدت وجود)، حلول تناسخ ، فرشته پرستی ، اقانیم ثلاثه و جز آنها از قبیل غلو الحاد محسوب میشوند. (رجوع بر یکایک مدخل های مزبور شود). غلو تصوف از قبیل گفته ٔ حسین بن منصور حلاج که دم از «انا الحق » میزد، و سخن ابوسعید ابوالخیر که میگفت «لیس فی جبتی سوی اﷲ» و گفته ٔ بایزید بسطامی که «سبحانی مااعظم شأنی » وردزبانش بود. اما غلو شعر و احساسات در اکثر مواردی که غلو به نظر دینی و اعتقادی می آید ممکن است سرچشمه اش غلیان احساسات و طغیان عواطف باشد، چنانکه بسیاری از گویندگان شیعه در وصف ائمه عموماً و علی بن ابی طالب خصوصاً اشعاری ساخته و سخنانی بر زبان رانده اند که بوی کفر و غلو از آنها استشمام میشود، لیکن با استقصا در دیوان شاعر حتی با تفحص و دقت در همان قصیده می بینیم که شاعر غالی نیست ، و اشعار او که متضمن غلو است از روی عقیده نیست بلکه مبتنی بر احساسات و عواطف است ، البته در برابر این دسته از شعرا گویندگانی هستند که غلو درباره ٔ ائمه عقیده ٔ دینی آنان بوده ، و اعتقادات مذهبی خود را به لباس نظم درآورده اند. بنابراین همچنانکه دلیل خطابی و شعری جای دلیل منطقی و عقلی را نمیتواند بگیرد، از روی احساسات و افکار شاعرانه ٔ گوینده نیز نمیتوان حکم کرد که فلان گفتار عقیده ٔ دینی گوینده است مگر آنکه گوینده به طور صریح عقیده ٔ دینی خود را در مواردی چند بیان کرده باشد، و اساساً چنانکه پیشتر گفته شد مبالغه و اغراق و غلو از عناوین محسنات شعری و از صنعتهای عادی کلام منظوم است ،و مقصود نظامی از بیت معروف :
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او
که در نصیحت به فرزند خود گفته است اشاره به همین نوع از صنایع شعری است ، و در ادب عرب نیز آمده است : «احسن الشعر اکذبه و اعذبه اکذبه » (انوار الربیع ص
506). مردم نیز در گفتگوهای عادی و روزمره ٔ خود الفاظ و اصطلاحاتی به کار میبرند که اگر معنی حقیقی آن الفاظ مراد باشد همه کفر و غلو است مانند قبله گاهی برای تجلیل مقام پدر، و لفظ پرستش و پرستیدن برای بیان شدت محبت و نظایر آن . بنابر آنچه گفته شد فرق است بین ادعای فرعون که میگفت : «انا الحق » و سخن حسین بن منصور حلاج که میگفت : «انا الحق ». اول غلو الحاد است ولی دوم از غلیان احساسات و طغیان عواطف است . اینجا مبادی تصوف و باریک اندیشی های عارفانه در کار است ومبنای کلام بر خودشکنی و خرق حجاب انانیت و محو کامل و فناء فی اﷲ است . چون خود را نمی بیند تنها خدا را می بیند و زبانش به «انا الحق » گویا میشود، البته این خود حال است نه مقام . صوفی در این مرحله به قول علأالدوله ٔ سمنانی (متوفی به سال
736 هَ . ق .) با «لطیفه ٔ انانیه » سر و کار دارد نه با «لطیفه ٔ حقیه ». آن کسی که به زیارت قبر حلاج رفته بود وقتی نوری از مشهد او ساطع دید، گفت : «یارب ! ماالفرق بین قوله : انا الحق ، و بین قول فرعون : انا ربکم الاعلی »؟ به وی الهام شد: ان فرعون رأی نفسه و غاب عنا و هذا رآنا و غاب عن نفسه . مولانا فرماید:
گفت فرعونی انا الحق گشت پست
گفت منصوری انا الحق و برست
این انا را رحمة اﷲ ای محب
و آن انا را لعنة اﷲ در عقب
زآنکه آن سنگ سیه بُد این عقیق
آن عدو نور بود و این عشیق .
نمونه هایی از اشعار غلوآمیز: شاعری در مدح حسن بن زید علوی صاحب طبرستان گفت (ابن الاثیر ج
6 ص
55): اله فرد و ابن زید فرد. ابن ابی الحدید (متوفی به سال
655 هَ . ق .) در«القصائد السبع العلویات » اشعار غلوآمیز در مدح حضرت علی بن ابی طالب دارد، از جمله گوید:
تقیلت افعال الربوبیة التی
عذرت بها من شک انک مربوب
طراز یزدی در وصف علی گفته است :
ای امیر عرب ای کآینه ٔ غیب نمایی
بر سرافسر سلطان ازل ظل همایی
در پس پرده نهان بودی و قومی به جهالت
حرمت ذات تو نشناخته گفتند خدایی
پس چه گویند ندانم گر ازین طلعت زیبا
پرده برداری و آن گونه که هستی بنمایی .
در دیوان سلطانی (ص
12) آمده :
علی ز ذروه ٔ امکان قدم فراتر زد
که ز آفرینش با او برابری کندا؟
در همان دیوان (ص
77) این ابیات نیز غلوآمیز است :
نکردی ورد اگر نام ترا ذوالنون پیغمبر
بر او زندان شدی تا حشر بطن ماهی دریا
گروه قبطیان را گر ولایت راهبر بودی
بر ایشان کی شدی غالب به دعوت معجز موسی
نمیگفتی اگر یک شمه مدحت عیسی مریم
نمیکردی به نطق روح بخش اموات را احیا.
و نیز در مخزن لاَّلی (ص
50) آمده :
روان از اوست [ از علی است ] به هر پیکری و در گیتی
نمرد وی نفسی تا بدو نگفت بمیر.
و نیز در مخزن لاَّلی (ص
53) درباره ٔ میلاد حضرت علی (ع ) آمده :
دهید مژده که حق گشت آشکار امروز
نمود جلوه رخ پاک کردگار امروز.
از اشعار غلوآمیز مونس علیشاه ذوالریاستین قصیده ای است به مطلع زیر:
منشاء کن فکان علیست علی
مبداء انس و جان علیست علی ...
موافق علیشاه نعمةاللهی در همین معنی گفته است (دیوان صص
24 -
26):
خسرو ملک جان علیست علی
جان جان جهان علیست علی
... آنکه ادراک ذات اوست برون
از قیاس و گمان علیست علی
... ای که از بی نشان نشان جویی
بی نشان را نشان علیست علی
آنکه در ذات او شود حیران
خرد خرده دان علیست علی .
صفیعلیشاه از زبان علی بن ابی طالب گوید:
من طلسم کنز و گنج لاستم
چون به کنز لا رسی الاستم
هم ز الا هم ز لابالاستم
نقطه ام با را به باگویاستم
کژ مغژ تا راست پندارت کنم .
همو در زبدة الاسرار (ص
24) گوید:
مظهر کل عجایب اوست او
فرد مطلق ذات واجب اوست او.
از اشعار مولانا جلال الدین مولوی قصیده ای به مطلع زیر شامل غلو عارفانه است :
هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد
دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگران یار برآمد
گه پیر و جوان شد...