کلمه جو
صفحه اصلی

عامی


مترادف عامی : بی سواد، جاهل، عوام، ناآموخته، نادان

متضاد عامی : عارف

برابر پارسی : همگانی، مردمی، تودگانی

فارسی به انگلیسی

illiterate, vulgar, commoner, plebeian, ignoble, groundling, non-u, plain, randy, simple, popular, laic, lowbrow, middlebrow

illiterate, vulgar, popular, laic


commoner, groundling, ignoble, non-U, plain, plebeian, randy, simple


فارسی به عربی

امی

عربی به فارسی

گفتگويي , محاوره اي , مصطلح , اصطلا حي , خواباندن , دفن کردن , گذاردن , تخم گذاردن , داستان منظوم , اهنگ ملودي , الحان , غير متخصص , ناويژه کار , خارج از سلک روحانيت , غير روحاني


مترادف و متضاد

plebeian (اسم)
توده مردم، عامی، ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی

ignorant person (اسم)
عامی

uneducated person (اسم)
عامی

illiterate (صفت)
بی سواد، عام، عامی، درس نخوانده

ignorant (صفت)
نادان، عام، عامی

بی‌سواد، جاهل، عوام، ناآموخته، نادان ≠ عارف


فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به عامه ( مقابل خاصه ) جمع عامیون . ۲ - بی سواد . ۳ - جاهل نادان : عارف و عامی . ۴ - غیر سید مقابل علوی سید : عامی و علوی توضیح این کلمه در اصل به تشدید میم است ولی در فارسی به تخفیف آمده : ای عشق تو کشته عارف و عامی را سودای تو گم کرده نکو نامی را . ( منسوب به بایزید بسطامی ? )
منسوب است به عامه ضد خاصه

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - منسوب به عامه . ۲ - در فارسی : جاهل ، بی سواد.

لغت نامه دهخدا

عامی. ( ص نسبی ) جاهل و بی سواد. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
عشق تو بکشت عالم و عامی را
زلف تو برانداخت نکونامی را.
خاقانی.
ای عشق تو کشته عارف و عامی را
سودای تو گم کرده نکونامی را
ذوق لب میگون تو آورده برون
از صومعه بایزید بسطامی را.
بایزیدبسطامی.
بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط
ز بسکه عارف و عامی برقص برجستند.
سعدی.
|| مقابل عَلوی. سید :
غریق منت احسان بیشمار تواند
ز لشکری و رعیت ز عامی و علوی.
سوزنی.

عامی. [ عامی ی می ی ] ( ع ص ) نبت ٌ عامی ؛ گیاه خشک یکساله. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

عامی. [ عام می ] ( ع ص نسبی ) منسوب است به عامه ، ضد خاصه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

عامی . (ص نسبی ) جاهل و بی سواد. (غیاث ) (آنندراج ) :
عشق تو بکشت عالم و عامی را
زلف تو برانداخت نکونامی را.

خاقانی .


ای عشق تو کشته عارف و عامی را
سودای تو گم کرده نکونامی را
ذوق لب میگون تو آورده برون
از صومعه بایزید بسطامی را.

بایزیدبسطامی .


بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط
ز بسکه عارف و عامی برقص برجستند.

سعدی .


|| مقابل عَلوی . سید :
غریق منت احسان بیشمار تواند
ز لشکری و رعیت ز عامی و علوی .

سوزنی .



عامی . [ عام می ] (ع ص نسبی ) منسوب است به عامه ، ضد خاصه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


عامی . [ عامی ی می ی ] (ع ص ) نبت ٌ عامی ؛ گیاه خشک یکساله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. جاهل، نادان، بی سواد: بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط / ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند (سعدی: ۴۱۹ ).
۲. (اسم، صفت نسبی ) [مقابلِ علوی] [قدیمی] غیر سیّد.

جدول کلمات

بی سواد ، نادان

پیشنهاد کاربران

یقنلی ، یقنلی بقال
لهجه و گویش تهرانی
آدم عامی و بی سواد:یقین علی


کلمات دیگر: