کلمه جو
صفحه اصلی

غریبی


برابر پارسی : ناآشنایی

فارسی به انگلیسی

[obsolete]sad verse describing the condition of a lonelystranger

foreignness, alienation


مترادف و متضاد

foreign country (اسم)
غربت، غریبی

poorness (اسم)
غریبی

فرهنگ فارسی

( خواجه ) محمد رضا بن سلطان حسین هراتی ملقب به [ خیرخواه ] و متخلص به غریبی ( قر . دهم ه . ) . وی در زمان شاه طهماسب صفوی ظهور کرد و غالب آثارش در سال ۹۶٠ ه ق . / ۱۵۵۳ م . یا حوالی آن تالیف شده . او پیرو مذهب اسماعیلیه بود و آثارش حاکی ازین معنی است : فصل در بیان شناخت امام ( در هند چاپ شده ) رساله خیرخواه قطعات خیرخواه ( که بضمیمه منتخبی از اشعار او توسط ایوانف بطبع رسیده ) . ۳ - تیره ایست از هفت لنگ بختیاری .
۱ - ( صفت ) منسوب به غریب ۲ - ( اسم ) نوعی برنج در گیلان .
از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری قمری است پس از سلوک در طریق علمی بقصد اکتساب طریقه مولویه بسیاحت پرداخت و مدتی در بلاد مختلف گردش کرد و باستانبول وارد شد بسال ۹۵۴ هجری قمری در همانجا درگذشت

لغت نامه دهخدا

غریبی. [ غ َ ] ( حامص ) دوری از خان و مان. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بیگانگی و غربت. عدم آشنایی. ( ناظم الاطباء ) :
کسی را در غریبی دل شکیباست
که در خانه نباشد کار او راست.
( ویس و رامین ).
غریبی دشمن صعب است کز تو
نخواهد جز زمین و شهر و مسکن.
ناصرخسرو.
وعده کرده ست بدان شهرغریبیت بسی
جامه و نعمت کآن خلق ندیده ست به خواب.
ناصرخسرو.
کس را مباد عشق و غریبی و بی زری.
عمعق بخارائی.
غریبی بود عذرخواهی بزرگ.
نظامی.
گفت اطفال منند این اولیا
در غریبی فرد از کار و کیا.
مولوی.
در غریبی بس توان گفتن گزاف.
مولوی.
گر به غریبی رود از ملک خویش
محنت و سختی نبرد پینه دوز.
سعدی ( گلستان ).
غم غریبی و غربت چو برنمی تابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم.
حافظ.
- امثال :
غریبی بود عذرخواهی بزرگ .
نظامی ( از امثال و حکم دهخدا ).
غریبی خاک دامن گیر دارد.
؟ ( امثال و حکم دهخدا ).
|| بینوایی و گدایی و افلاس. ( ناظم الاطباء ). || فروتنی. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) قماشی است بسیار نفیس. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || ( ص ) به معنی غریب. ( لسان العرب از ذیل اقرب الموارد ).

غریبی. [ غ َ ] ( اِ ) نوعی برنج در گیلان. قریبی.

غریبی. [ غ َ ] ( اِخ ) تیره ای از طایفه اورک هفت لنگ بختیاری. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 74 ). رجوع به اورک شود.

غریبی. [ غ َ ] ( اِخ ) از شاعران فارسی زبانی بود که به هند مهاجرت کرد. صاحب صبح گلشن آرد: از ارض خراسان سر برکشیده و به اختیار غربت از وطن در عهد همایون پادشاه به سرزمین هندوستان رسیده و در سلک ملازمان همایونی منسلک گردیده. او راست :
گر گشاد کار ما بودی ززلف یار ما
اینچنین آشفته و برهم نبودی کار ما
دل ز چاک سینه میخواهد که بیند روی دوست
مرهم ای مشفق منه بر سینه افکار ما
ای غریبی التفات او بغیر آزار نیست
چندخواهد بود یا رب در پی آزار ما.
تا حریم حرم یار شده مسکن من
رفته بیرون هوس خلد برین از سرمن.
( از صبح گلشن ص 299 ).
وی از اسماعیلیه و حروفیه بود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

غریبی . [ غ َ ] (اِ) نوعی برنج در گیلان . قریبی .


غریبی . [ غ َ ] (اِخ ) از شاعران فارسی زبانی بود که به هند مهاجرت کرد. صاحب صبح گلشن آرد: از ارض خراسان سر برکشیده و به اختیار غربت از وطن در عهد همایون پادشاه به سرزمین هندوستان رسیده و در سلک ملازمان همایونی منسلک گردیده . او راست :
گر گشاد کار ما بودی ززلف یار ما
اینچنین آشفته و برهم نبودی کار ما
دل ز چاک سینه میخواهد که بیند روی دوست
مرهم ای مشفق منه بر سینه ٔ افکار ما
ای غریبی التفات او بغیر آزار نیست
چندخواهد بود یا رب در پی آزار ما.

#


تا حریم حرم یار شده مسکن من
رفته بیرون هوس خلد برین از سرمن .

(از صبح گلشن ص 299).



وی از اسماعیلیه و حروفیه بود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

غریبی . [ غ َ ] (اِخ ) از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری قمری است . پس از سلوک در طریق علمی به قصد اکتساب طریقه ٔ مولویه به سیاحت پرداخت و مدتی در بلاد مختلف گردش کرد و به استانبول وارد شد و به سال 954 هَ . ق . در همانجا درگذشت .
این بیت ازوست :
دیدم که درد هجر دلک چاره سی نه در
دیدی حبیب وصلت آکاچاره سینه در.

(از قاموس الاعلام ترکی ).



غریبی . [ غ َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ اورک هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74). رجوع به اورک شود.


غریبی . [ غ َ ] (اِخ ) چلبی . سیدابوبکر... افندی . از چلبیان قونیه بود. وی پس از پدرش حاج چلبی عارف افندی به تاریخ 1159 هَ . ق . در آستانه ٔ حضرت مولوی به مقام ارشاد نایل آمد و به سال 1199 هَ . ق . درگذشت . این مطلع ازوست :
تار زلفک دل آواره یه زنجیر ایتدم
احسن وجهله دیوانه یه تدبیر ایتدم .

(از قاموس الاعلام ترکی ).



غریبی . [ غ َ ] (اِخ ) کاشی . از شاعران ایرانی بود که در هند میزیست . مؤلف مجمع الخواص آرد: شاعر قدیمی است و در خدمت خان احمد پادشاه سمت ملک الشعرائی دارد. غزل مولانا لسانی را به مطلع:
منم زآن خوی نازک آستین بر چشم تر مانده
ز مژگان تا جگر صد پرده خون بر یکدگر مانده
چنین تتبع کرده :
تو از من فارغ و من بی تو هر سو دربدر مانده
ز خواری بر سر دون همتان بی پا و سر مانده .

(از ترجمه ٔ مجمع الخواص ).



غریبی . [ غ َ ] (حامص ) دوری از خان و مان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بیگانگی و غربت . عدم آشنایی . (ناظم الاطباء) :
کسی را در غریبی دل شکیباست
که در خانه نباشد کار او راست .

(ویس و رامین ).


غریبی دشمن صعب است کز تو
نخواهد جز زمین و شهر و مسکن .

ناصرخسرو.


وعده کرده ست بدان شهرغریبیت بسی
جامه و نعمت کآن خلق ندیده ست به خواب .

ناصرخسرو.


کس را مباد عشق و غریبی و بی زری .

عمعق بخارائی .


غریبی بود عذرخواهی بزرگ .

نظامی .


گفت اطفال منند این اولیا
در غریبی فرد از کار و کیا.

مولوی .


در غریبی بس توان گفتن گزاف .

مولوی .


گر به غریبی رود از ملک خویش
محنت و سختی نبرد پینه دوز.

سعدی (گلستان ).


غم غریبی و غربت چو برنمی تابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم .

حافظ.


- امثال :
غریبی بود عذرخواهی بزرگ .

نظامی (از امثال و حکم دهخدا).


غریبی خاک دامن گیر دارد .

؟ (امثال و حکم دهخدا).


|| بینوایی و گدایی و افلاس . (ناظم الاطباء). || فروتنی . (ناظم الاطباء). || (اِ) قماشی است بسیار نفیس . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (ص ) به معنی غریب . (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد).

فرهنگ فارسی ساره

ناآشنای


گویش مازنی

/gharibi/ از نغمات موسیقی

از نغمات موسیقی


واژه نامه بختیاریکا

از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) اَورِک؛ ( ط ) دینارانی

پیشنهاد کاربران

تیره غریبی طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ ایل منجزی بهداروند *بختیاروند *
روستاهای جاجو علیا. جاجو سفلی. سلریان
در دهستان جهانگیری مسجدسلیمان

. بیرگان. اهواز. اصفهان. مسجدسلیمان
در روستاهای دشت عقیلی گتوند. لالی. شوشتر

غریب خان پسر اردشیر خان پسر خلیل خان ایل بیگی بختیاروند ایلخان پسر جهانگیر خان بختیاروند ایلخان
تیره اردشیروند خلیلی *شروند. شهروند. شیوند*
طایفه کران بهداروند *از نوادگان غریب پسر اردشیر خان منجزی *


کلمات دیگر: