to set
غروب کردن
فارسی به انگلیسی
set, sink
مترادف و متضاد
مرتب کردن، چیدن، سفت شدن، اغاز کردن، نشاندن، کار گذاشتن، نصب کردن، قرار دادن، مستقر شدن، غروب کردن، گذاردن، نهادن، قرار گرفته، جاانداختن
فروکش کردن، خوابیدن، پایین رفتن، غرق شدن، روی کاغذ آمدن، غروب کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ناپدید شدن ستارگان و جز آنها مقابل طلوع .
لغت نامه دهخدا
غروب کردن. [ غ ُ ک َ دَ] ( مص مرکب ) ناپدید شدن.غایب شدن. فروشدن آفتاب و ماه و جز آن :
غروب کرده سپهر کمال را خورشید
لباس نیلی از آن همچون آسمان دارم.
آفتاب در ملکش غروب نمی کند ؛ یعنی شرق و غرب زمین در حیطه تصرف اوست. نظیر: قاف تا قاف. از این قیروان تا بدان قیروان. از حلب تا کاشغر میدان سلطان سنجر است. ( امثال و حکم دهخدا ).
غروب کرده سپهر کمال را خورشید
لباس نیلی از آن همچون آسمان دارم.
درویش واله هروی ( از آنندراج ).
- امثال :آفتاب در ملکش غروب نمی کند ؛ یعنی شرق و غرب زمین در حیطه تصرف اوست. نظیر: قاف تا قاف. از این قیروان تا بدان قیروان. از حلب تا کاشغر میدان سلطان سنجر است. ( امثال و حکم دهخدا ).
واژه نامه بختیاریکا
دَر رَهدِن؛ لُندنیدِن
جدول کلمات
افول
پیشنهاد کاربران
پایین آمدن آفتاب
کلمات دیگر: