غذا خوردن
فارسی به انگلیسی
to eat, to take food, to dine
dine
مترادف و متضاد
خرد کردن، جدا کردن، بریدن، شکستن، ریز ریز کردن، غذا خوردن
خوراک دادن، غذا خوردن، خوراندن
سربه سر کردن، تحلیل رفتن، غذا خوردن، مصرف کردن، از پا درامدن
تحلیل رفتن، غذا خوردن، مصرف کردن، خوردن
غذا خوردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) طعام خوردن خوردن .
لغت نامه دهخدا
غذا خوردن. [ غ ِ / غ َخوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) طعام خوردن. اغتذاء.
پیشنهاد کاربران
تناول
کلمات دیگر: