کلمه جو
صفحه اصلی

غربال


مترادف غربال : آردبیز، پرویزن، غربیل، منخل، خاک بیز، سرند

برابر پارسی : گربال، الک، نرم بیز

فارسی به انگلیسی

mesh, sieve, coarse sieve, riddle, screen

coarse sieve, riddle, screen


mesh, sieve


فارسی به عربی

شاشة , قیثارة , منخل

مترادف و متضاد

خاک‌بیز، سرند


آردبیز، پرویزن، غربیل، منخل


chaffer (اسم)
داد و ستد، سرند، غربال، ادم شوخ و خوش مشرب

screen (اسم)
سپر، پرده، سرند، غربال، دیوار، خمار، پرده سینما، صفحه تلویزیون، تور سیمی، تخته حفاظ، پنجره توری دار

riddle (اسم)
سرند، غربال، رمز، معما، چیستان، لغز، جدول معما

bolter (اسم)
سرند، غربال، الک، اسب چموش، فراری، فرار

sieve (اسم)
غربال، الک، اردبیز، پرویزن

harp (اسم)
سرند، غربال، الک، چنگ

cribble (اسم)
غربال

ethmoid bone (اسم)
غربال

۱. آردبیز، پرویزن، غربیل، منخل
۲. خاکبیز، سرند


فرهنگ فارسی

( اسم ) آلتی است دارای سطحی مشبک که از روده یا مفتول بافند و دیواره ای مدور از تخته دارد و بدان آرد و اشیای دیگر بیزند جمع : غرابیل . یا غربال آبگون . فلک . یا آب به غربال پیمودن . کاری بیهوده کردن . یا آب با ( در ) غربال بیختن . ( پیمودن ) کاری عبث کردن امری بیهوده انجام دادن . یا غربالش کن . در جواب کسی گویند که پس از گفتن چیزی از شخصی گوید : کم است .
گروهی از فرومایگان ایلات اند که از کناره دریای فارس تا نهایت نواحی سردسیر فارس رفت و آمد کنند مواشی بیشتر آنها باندازه حمل و نقل پلاس و چادر سیاه نشین است و عمل مردان و زنان آنان غربال بندی است

فرهنگ معین

(غَ یا غِ ) (اِ. ) = گربال : وسیله ای مشبک یا س وراخ سوراخ برای جدا کردن اجزای ریز و درشت یک جسم ، الک .

لغت نامه دهخدا

غربال. [ غ ِ /غ َ ] ( اِ ) آلت بیختن که ظرفی است دارای دیواره مدور که عموماً از تخته است و ته ظرف دارای سوراخهای بسیار است ، از روده بافته می شود و یا از مفتول. ( فرهنگ نظام ). غربال را در قدیم از نی و سایر نباتاتی که مثل آن باشد میساختند. ( از قاموس مقدس ). پرویزن . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . ج ، غرابیل. ( اقرب الموارد ). ج ، غربالون. ( دزی ). معرب گربال با لفظ شکستن مستعمل. ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) :
ما که از آه ندامت خرمن خود سوختیم
نیست صائب هیچ غم گر بشکند غربال ما.
مبدل گربال و به کسر اول معرب آن است. ( آنندراج ). و بعضی گویند مبدل گربال است و معرب نیست. ( غیاث اللغات ).مرادف گربال و بالکسر معرب آن ، چه در کلام عرب فعلال بالفتح در غیر مضاعف نادر است. ( فرهنگ رشیدی ). این کلمه با کلمه لاتینی کریبلوم و کریب روم همریشه است و در زبان فرانسوی به صورت کریبل درآمده و در فارسی گربال و غربال گفته شده است و غِربال عربی معرب همین کلمه است. غربل. ( آنندراج ). غربیل. ( مقدمة الارب ). غلبیر. ( در لهجه خراسانیان ). غلبیز ( مصحف غلبیر لغتی در غربال و غربیل ). ( برهان قاطع ). قلبر ( ترکی آذری ). خَربة. ( منتهی الارب ). مِشوَل ( غربال کوچک ، به گفته صراح و بعضی نسخ قاموس ). در مترادفات غربال ، منخل نیز آمده ولی کلمه اخیر به معنی الک است که خراسانیان آن را ماشو ( ماشوب : برهان قاطع ) گویند. آردبیز. ( برهان قاطع ذیل ماشوب ). گرمه بیز. گرمه ویز. نرم بیز. ( غربال سوراخ تنگ ). ( برهان قاطع ). تنگ بیز. سِتَخسَه. ( برهان قاطع ). هلهال. ( برهان قاطع ذیل ستخسه ). چچ ( غربال غله پاک کن ). ( برهان قاطع ). غریزان. غریزن. غرویزن. پریز. پریزن. پرویز. پروزن ( هر دو مخفف پرویزن ). بریزن. ماشیوه. ماشوب. ماشوه.پتگیر. سرند. تبوراک. ( برهان قاطع ). مترادفات مذکوردر برهان قاطع به معنی نوعی غربال ( الک ) یا غربال مطلق آمده است. رجوع به حاشیه 4 همین صفحه شود :
زن پیر گفتار ایشان شنید
یکی کهنه غربال پیش آورید.
فردوسی.
قهرت چنان بکوفت مخالف را
در هر طریق و هر سخن و هر فن
کامروزگرچه بر سر غربال است
صدره توانش بیخت به پرویزن.
ظهیر فاریابی.
چون غربال جمله جسم چشم شده. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
چون بروبی خاک را جمع آوری

غربال . [ غ َ ] (اِخ ) گروهی از فرومایگان ایلات اند که از کناره ٔ دریای فارس تا نهایت نواحی سردسیر فارس رفت و آمد کنند. مواشی بیشتر آنها به اندازه ٔ حمل و نقل پلاس و چادر سیاه نشیمن است و عمل مردان و زنان آنان غربال بندی است . رجوع به غربال بند شود.


غربال . [ غ ِ /غ َ ] (اِ) آلت بیختن که ظرفی است دارای دیواره ٔ مدور که عموماً از تخته است و ته ظرف دارای سوراخهای بسیار است ، از روده بافته می شود و یا از مفتول . (فرهنگ نظام ). غربال را در قدیم از نی و سایر نباتاتی که مثل آن باشد میساختند. (از قاموس مقدس ). پرویزن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) . ج ، غرابیل . (اقرب الموارد). ج ، غربالون . (دزی ). معرب گربال با لفظ شکستن مستعمل . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) :
ما که از آه ندامت خرمن خود سوختیم
نیست صائب هیچ غم گر بشکند غربال ما.
مبدل گربال و به کسر اول معرب آن است . (آنندراج ). و بعضی گویند مبدل گربال است و معرب نیست . (غیاث اللغات ).مرادف گربال و بالکسر معرب آن ، چه در کلام عرب فعلال بالفتح در غیر مضاعف نادر است . (فرهنگ رشیدی ). این کلمه با کلمه ٔ لاتینی کریبلوم و کریب روم همریشه است و در زبان فرانسوی به صورت کریبل درآمده و در فارسی گربال و غربال گفته شده است و غِربال عربی معرب همین کلمه است . غربل . (آنندراج ). غربیل . (مقدمة الارب ). غلبیر. (در لهجه ٔ خراسانیان ). غلبیز (مصحف غلبیر لغتی در غربال و غربیل ). (برهان قاطع). قلبر (ترکی آذری ). خَربة. (منتهی الارب ). مِشوَل (غربال کوچک ، به گفته ٔ صراح و بعضی نسخ قاموس ). در مترادفات غربال ، منخل نیز آمده ولی کلمه ٔ اخیر به معنی الک است که خراسانیان آن را ماشو (ماشوب : برهان قاطع) گویند. آردبیز. (برهان قاطع ذیل ماشوب ). گرمه بیز. گرمه ویز. نرم بیز. (غربال سوراخ تنگ ). (برهان قاطع). تنگ بیز. سِتَخسَه . (برهان قاطع). هلهال . (برهان قاطع ذیل ستخسه ). چچ (غربال غله پاک کن ). (برهان قاطع). غریزان . غریزن . غرویزن . پریز. پریزن . پرویز. پروزن (هر دو مخفف پرویزن ). بریزن . ماشیوه . ماشوب . ماشوه .پتگیر. سرند. تبوراک . (برهان قاطع). مترادفات مذکوردر برهان قاطع به معنی نوعی غربال (الک ) یا غربال مطلق آمده است . رجوع به حاشیه ٔ 4 همین صفحه شود :
زن پیر گفتار ایشان شنید
یکی کهنه غربال پیش آورید.

فردوسی .


قهرت چنان بکوفت مخالف را
در هر طریق و هر سخن و هر فن
کامروزگرچه بر سر غربال است
صدره توانش بیخت به پرویزن .

ظهیر فاریابی .


چون غربال جمله ٔ جسم چشم شده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چون بروبی خاک را جمع آوری
گوئیم غربال خواهم ای حری .
گفت رو خواجه مرا غربال نیست
گفت میزان ده برین تسخر مایست .

مولوی .


نصیحت همه عالم چو باد در قفس است
به گوش مردم نادان و آب در غربال .

سعدی (قصاید).


قرار در کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال .

سعدی .


وجود پنبه به مخفی چو باد درقفس است
ولی به کاسر وخفری چو آب در غربال .

نظام قاری (دیوان البسه ص 127).


گندمت را پاک کردی پای در غربال زن .

صائب .


- آب به غربال پیمودن ؛ کاری عبث کردن :
بنگر که کجا خواهدت این باز همی برد
دیوانه مباش آب مپیمای به غربال .

ناصرخسرو.


رجوع به آب و غربال بیختن شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
و ترکیب های دیگر:
- غربال آبگون . غربال باقی . غربال بستن . غربال بند. غربال بندی . غربال بیختن . غربال درکردن . غربال زدن . غربال کردن . غربالگری . غربالی . رجوع به همین ترکیب ها شود.
- امثال :
آردم را بیختم و غربالم را آویختم . (فرهنگ نظام ).
پرچشمی غربال از پردلی آسیاست . (فرهنگ نظام ).
|| (ص ) مجازاً مرد سخن چین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که راز نتواند نگاه داشتن . ج ، غرابیل . (اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

وسیله ای با یک سطح سوراخ سوراخ، برای جدا کردن اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد، گندم و امثال آن، نوعی الک با سوراخ های درشت تر، پرویزن، غرویزن.
* غربال کردن: (مصدر متعدی )
۱. جدا کردن اشیای ریزودرشت یک جسم با ریختن آن در غربال و تکان دادن.
۲. [عامیانه، مجاز] کنار گذاشتن و جدا کردن افرادی از یک مجموعه.

وسیله‌ای‌ با یک سطح سوراخ‌سوراخ، برای جدا کردن اجزای ریز‌و‌درشت حبوبات، آرد، گندم و امثال آن؛ نوعی الک با سوراخ‌های درشت‌تر؛ پرویزن؛ غرویزن.
⟨ غربال کردن: (مصدر متعدی)
۱. جدا کردن اشیای ریزودرشت یک جسم با ریختن آن در غربال و تکان دادن.
۲. [عامیانه، مجاز] کنار گذاشتن و جدا کردن افرادی از یک مجموعه.


گویش اصفهانی

تکیه ای: albâl
طاری: qalbil
طامه ای: qalbil
طرقی: qalbil
کشه ای: qalbil
نطنزی: qalbil


جدول کلمات

چچ_اردبیز

پیشنهاد کاربران

ماشوب

بیختک

الک

الک
غربال کردن:الک کردن
مثال:
ارد ها رو غربال کن یعنی:ارد ها رو با استفاده از صافی الک کن

الک، آردبیز، پرویزن، غربیل، منخل، خاک بیز، سرند

چچ


کلمات دیگر: