کلمه جو
صفحه اصلی

غریدن


برابر پارسی : خروشیدن، فریاد زدن

فارسی به انگلیسی

to roar, to rave, to thunder, to grumble, boom, cry, fulminate, roll, peal, to murmur

to grumble, to murmur


to roar, to rave, to thunder


boom, cry, fulminate, roar, roll, rumble


فارسی به عربی

ازدهار , انفجر , جزر , زییر

مترادف و متضاد

roar (فعل)
داد زدن، غریدن، غرش کردن، خروشیدن، داد کشیدن، خرناس کشیدن

boom (فعل)
غریو کردن، غریدن، بسرعت درقیمت ترقی کردن، توسعه یافتن، غرش کردن

fulminate (فعل)
اعتراض کردن، منفجر شدن، غریدن، محترق شدن، رعد و برق زدن، با تهدید سخن گفتن، داد و بیداد راه انداختن

thunder (فعل)
غریدن، غرش کردن، رعد زدن، آسمان غرش کردن، با صدای رعد اسا ادا کردن

rave (فعل)
غریدن، دیوانه شدن، با بیحوصلگی حرف زدن، جار و جنجال راه انداختن

peal (فعل)
غریدن، ترق و تروق کردن، هیاهو و غوغا کردن، صدای گوشخراش دادن

rumble (فعل)
غریدن، فهمیدن، صدای ریز و سنگین دراوردن

فرهنگ فارسی

خروشیدن، فریاد دن، ازروی خشم، بانگ کردن، صدای مهیب در آوردنغرش:صدای مهیب، فریادسهمناکغرنده:انسان یاحیوان درنده
( اسم مصدر ) ( غرید غرد خواهد غرید بغر غرنده غران غریده غرش ) آواز بلند کردن فریاد زدن خروشیدن .

فرهنگ معین

(غُ رّ دَ )(مص ل . )فریاد زدن ،خروشیدن .

لغت نامه دهخدا

غریدن . [ غ ُرْ ری دَ ] (مص ) آواز بلند کردن و فریاد زدن . با ثانی مشدد هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج ). آواز بلند کردن رعد و حیوانات درنده چون شیر و پلنگ . (آنندراج ). آواز بلند برداشتن . (فرهنگ خطی نسخه ٔ کتابخانه ٔ لغت نامه ). به معنی خروشیدن بود و آن آوازی است به هیبت چون آواز شیر و پلنگ و غیر اینها. (اوبهی ) آوازی چون شیر یا رعد برآوردن . غریدن شیر . غریدن ابر. غریدن رعد. غریدن کوس . اِزآر، ذَمر، زار، زمحرة؛ غریدن شیر. وَهوَهَة؛ غریدن شیر. (دهار). ارتجاز؛ غریدن رعد. عَج ّ و عجیج ؛ غریدن تندر، غَطّ و غطیط؛ غریدن شتر و بانگ کردن . (منتهی الارب ). ارعاد؛ غرنبیدن :
ستد نیزه از دست او نامدار
بغرید چون تندر از کوهسار.

فردوسی .


زره دارد و جوشن و خود ببر
بغرد به کردار غرنده ابر.

فردوسی .


به پیری بغرید چون پیل مست
یکی گرزه ٔ گاوپیکر به دست .

فردوسی .


کمان را به زه کرد مرد دلیر
بغرید برسان درنده شیر.

فردوسی .


بغریدغریدنی چون پلنگ
چو بیدار شد اندرآمد به جنگ .

فردوسی .


ز آواز دیوان و از تیره گرد
ز غریدن کوس و اسب نبرد.

فردوسی .


در بیشه به گوش تو غریدن شیران
خوشتر بود از رود خوش و نغمه ٔ قوال .

فرخی .


چو طوس از درگه سلطان بغرید
تو گفتی کوه و سنگ از هم بدرید.

(ویس و رامین ).


بغرید چون تندر اندر بهار
به کین روی بنهاد بر هر چهار.

اسدی (گرشاسبنامه ).


بغرد همچو اژدرها چو بر عالم بیاشوبد
ببارد آتش و دود از میان کام و دندانش .

ناصرخسرو.


مردم سفله به سان گرسنه گربه
گاه بنالد به زار و گاه بخُرَّد
راست چو چیزی به دست کرد و قوی شد
گر تو بدو بنگری چو شیر بغرد.

ناصرخسرو.


شیر میغرید و دم میجنبانید، پرسیدند چرا چنین کنی ؟ گفت هم میترسم هم میترسانم . (کلیله و دمنه ).
چو رعد تند باشد در غریدن
چو باد تیزباشد در وزیدن .

نظامی .


به غول سیه بانگ برزد خروس
درآمد به غریدن آواز کوس .

نظامی (از آنندراج ).


بغرید مانند غرنده ابر.

نظامی .


زآن سبب کاندر شدن واماند دیر
خاک را می کند و میغرید شیر.

مولوی .


بغرید بر من که عقلت کجاست
چو دانی و پرسی سوءالت خطاست .

سعدی (بوستان ).


باد سخت جنبید و دریا در جوش افتاد و درغرید. (ترجمه ٔ دیاتسارون ، انجیل معظم ص 182). || آواز کردن کبوتر. (آنندراج ) :
چون کبوتر که بغرد ز نشاط، ای شیشه
قلقل باده ٔ رنگین ز گلویت پیداست .

مسیح کاشی (از آنندراج ).


|| خمیازه کردن . خمیازه کشیدن . || (اِ) رعد.

غریدن. [ غ ُرْ ری دَ ] ( مص ) آواز بلند کردن و فریاد زدن. با ثانی مشدد هم گفته اند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). آواز بلند کردن رعد و حیوانات درنده چون شیر و پلنگ. ( آنندراج ). آواز بلند برداشتن. ( فرهنگ خطی نسخه کتابخانه لغت نامه ). به معنی خروشیدن بود و آن آوازی است به هیبت چون آواز شیر و پلنگ و غیر اینها. ( اوبهی ) آوازی چون شیر یا رعد برآوردن. غریدن شیر . غریدن ابر. غریدن رعد. غریدن کوس. اِزآر، ذَمر، زار، زمحرة؛ غریدن شیر. وَهوَهَة؛ غریدن شیر. ( دهار ). ارتجاز؛ غریدن رعد. عَج و عجیج ؛ غریدن تندر، غَطّ و غطیط؛ غریدن شتر و بانگ کردن. ( منتهی الارب ). ارعاد؛ غرنبیدن :
ستد نیزه از دست او نامدار
بغرید چون تندر از کوهسار.
فردوسی.
زره دارد و جوشن و خود ببر
بغرد به کردار غرنده ابر.
فردوسی.
به پیری بغرید چون پیل مست
یکی گرزه گاوپیکر به دست.
فردوسی.
کمان را به زه کرد مرد دلیر
بغرید برسان درنده شیر.
فردوسی.
بغریدغریدنی چون پلنگ
چو بیدار شد اندرآمد به جنگ.
فردوسی.
ز آواز دیوان و از تیره گرد
ز غریدن کوس و اسب نبرد.
فردوسی.
در بیشه به گوش تو غریدن شیران
خوشتر بود از رود خوش و نغمه قوال.
فرخی.
چو طوس از درگه سلطان بغرید
تو گفتی کوه و سنگ از هم بدرید.
( ویس و رامین ).
بغرید چون تندر اندر بهار
به کین روی بنهاد بر هر چهار.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
بغرد همچو اژدرها چو بر عالم بیاشوبد
ببارد آتش و دود از میان کام و دندانش.
ناصرخسرو.
مردم سفله به سان گرسنه گربه
گاه بنالد به زار و گاه بخُرَّد
راست چو چیزی به دست کرد و قوی شد
گر تو بدو بنگری چو شیر بغرد.
ناصرخسرو.
شیر میغرید و دم میجنبانید، پرسیدند چرا چنین کنی ؟ گفت هم میترسم هم میترسانم. ( کلیله و دمنه ).
چو رعد تند باشد در غریدن
چو باد تیزباشد در وزیدن.
نظامی.
به غول سیه بانگ برزد خروس
درآمد به غریدن آواز کوس.
نظامی ( از آنندراج ).
بغرید مانند غرنده ابر.
نظامی.
زآن سبب کاندر شدن واماند دیر
خاک را می کند و میغرید شیر.

فرهنگ عمید

آواز ترسناک و مهیب برآوردن: به غول سیه بانگ برزد خروس / درآمد به غریدن آواز کوس (نظامی۵: ۷۹۳ ).

واژه نامه بختیاریکا

خِرنیدِن؛ قِرنیدِن؛ کُرنیدِن؛ قُرُمنیدِن
نرنیدن


کلمات دیگر: