غفلت. [ غ َ ل َ ] ( ع مص ) گذاشتن. فراموش کردن. ( منتهی الارب ). سهو. ( دهار ). رجوع به غفلة شود. || بی خبر گشتن. ( منتهی الارب ). نادانستن چیزی و توجه نداشتن به چیزی. ( فرهنگ نظام ). بی خبری و فراموشی. بی تمیزی و نادانی و بی تدبیری و بی پروایی. تهاون و سهل انگاری و عدم اعتناء. کاهلی و سستی. ( ناظم الاطباء ). بی خبری. غرارت. غرة.ناآگاهی. غافل بودن. رجوع به غفلة شود :
جهان سر به سر حکمت و عبرت است
چرا بهره ما همه غفلت است.
فردوسی.
روز کین با خدنگ و نیزه او
دشمنش را چه غفلت و چه حذر.
فرخی.
وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار.
منوچهری.
و در عموم احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسد. ( کلیله و دمنه ). در اظهار آن با تو تأملی میکردم که مگر... از خواب غفلت بیدار شوی. ( کلیله و دمنه ). هرکه از ناصحان در مشاورت... برخصت و غفلت راضی گردد از فواید رأی راست... بازماند. ( کلیله و دمنه ).
من رستم کمانکشم اندر کمین شب
خوش باد خواب غفلت افراسیابشان.
خاقانی.
به غفلت گر ز خاقانی گناهی در وجود آید
به استغفار آن خرده بزرگی عذرخواه آمد.
خاقانی.
در رکعت نخست گرت غفلتی برفت
اینجا سجود سهو کن و در عدم قضا.
خاقانی.
کی به غفلت چو دام و دد پویان
شیر مرغان غیب را جویان.
نظامی.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تونانی به کف آری و به غفلت نخوری.
سعدی ( گلستان ).
چنان خواب غفلت برده اند که گویی... مرده اند. ( گلستان سعدی ). مروت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته. ( گلستان سعدی ).
- بی غفلت ؛ باخبر. آگاه. آنکه غفلت نکند :
گیتی به سان خاطر بی غفلت
پرنور نفعو خیر ازیرا شد.
ناصرخسرو.
غفلة. [ غ َ ل َ ] ( ع مص ) غافل شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( ترجمان علامه جرجانی ). گذاشتن و فراموش کردن چیزی. ( از منتهی الارب ). بی تیمار شدن. ( دهار ). بیخبر گشتن. ( منتهی الارب ). ناآگاه بودن از چیزی ، و سرشار صفت اوست. ( آنندراج ): غفل عنه غفولاً و غفلةً و غفلاً؛ ترکه و سها عنه. ( اقرب الموارد ). صاحب اقرب الموارد به نقل از مصباح آرد: غفلة، غایب شدن چیزی از خاطر انسان و به یاد نداشتن آن است ، و گاهی درباره کسی استعمال کنند که چیزی را از روی اهمال و اعراض ترک کند. ج ، غَفَلات. - انتهی : و انذرهم یوم الحسرة اذ قضی الامر و هم فی غفلة. ( قرآن 39/19 )؛ یعنی بترسان این کافران را و اعلام کن از حدیث روز حسرت ؛ یعنی روز قیامت و شداید و عقوبات آن ، چون کار بازگذارند و ایشان در غفلت و به ناکامی باشند. || کفایت کردن کسی را در حالی که او غافل است و توجه ندارد. ( از اقرب الموارد ). || بی داغ کردن ستور را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || غفلة الشی ٔ؛ پوشیدن آن را. ( از اقرب الموارد ). ( المنجد ). || غفلة کسی را؛ غافل کردن او را. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) بیخبری و فروگذاشت. ( منتهی الارب ). || در تداول عرفان برحسب گفته جرجانی در تعریفات : غفلة پیروی نفس است بر آنچه بدان تمایل دارد. و به قول «سهل » باطل کردن وقت به بطالت است ، و گفته اند: غفلة ازچیزی آن است که آن چیز به دلش خطور کند. - انتهی.