مترادف غم : اندوه، تاسف، تیمار، حزن، حسرت، داغ، رنج، غصه، کرب، محنت، هم
متضاد غم : شادی
برابر پارسی : موژه، موژ، غم، زاری، اندوهگین، اندوه
sorrow, grief, worry, care
blue, care, dejection, depression, desolation, grief, melancholy, misery, sadness, shadow, sorrow
اندوه، تاسف، تیمار، حزن، حسرت، داغ، رنج، غصه، کرب، محنت، هم ≠ شادی
شهید بلخی .
رودکی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
عنصری .
باباطاهر عریان .
اسدی .
اسدی .
اسدی .
ناصرخسرو.
سنایی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی (از آنندراج ).
مولوی (مثنوی ).
سعدی .
سعدی (کلیات فروغی ص 73).
سعدی (گلستان ).
حافظ.
مکتبی .
مکتبی .
صائب (از آنندراج ).
صائب (از آنندراج ).
ابوطالب کلیم (از آنندراج ).
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
ناصرخسرو.
سعدی (غزلیات ).
ناصرخسرو.
فردوسی .
فردوسی .
مکتبی .
سعدی .
سعدی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
اسدی .
غم . [ غ َم م ](ع مص ) اندوهگین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غمگین گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). غمگین کردن . (المصادر زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || (اِ) اندوه . ج ، غُموم . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). کرب و اندوه است زیرا آن شادی و حلم را میپوشاند. (از اقرب الموارد). اَندُه . گُرم . تیمار. خَدوک . حُزن . حَزَن . کَمَد. حَوبة. غمگنی . غمگینی . مَعطاء. اندیشه . نَجد. خَیس . شَجَن . فَرَم . زَلَة. غُمّة. غصة. آدرنگ . آذرنگ . مقابل سرور. مقابل فرح .کرب که در دل افتد بسبب مکروهی واقع شده ، خلاف هَم ّ که کربی است در انتظار وقوع مکروهی . در ذخیره ٔ خوارزمشاهی آمده : غم غیر هَم ّ است چه هم حالی است نفس را که مردم خواهد که کاری تمام گردد، و همه ٔ همت خویش بدان آرد، و چنان پندارد که از خواهانی و جویایی او مر آن کار را حرارت غریزی او برمیفروزد و دل او برمیجوشد، و غم حالی است نفس را که هرگاه مردم را چیزی دربایست ، از دست بشود یا از آن بازماند و بدان نرسد یاکاری بیند از کسی که او را ناخوش آید و آن کس را ازآن بازنتواند داشت و مکافات نتواند کرد، غمگین شود - انتهی . غم یکی از اعراض ششگانه ٔ نفسانیه است : و قتلت نفساً فنجیناک من الغم ... (قرآن 40/20). || (مص ) سخت گرم گردیدن روز، چندانکه دمگیر شود شدت گرمی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت شدن گرمای روز. (از اقرب الموارد). || فروشدن هلال در ابر تیره و تنک چندانکه دیده نشود. (منتهی الارب ): غُم َّ علیهم الهلال ؛ یعنی ابر نازکی آن را فراگرفت و آن را از ایشان پنهان کرد و دیده نشد. (از اقرب الموارد). || ابرناک شدن هوا. (منتهی الارب ). پوشیدن میغ آسمان را. (از المصادر زوزنی ). || غُم َّ علیه الخبر (مجهولاً)؛ مشتبه شدن بر کسی خبر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ناهویدا شدن راه . (تاج المصادر بیهقی ). || غم حمار؛ پتفوز خر را به غمامه بستن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). پوشاندن دهان و سوراخهای بینی خر با غمامه . (از اقرب الموارد). غمامه بربستن چهارپای . (تاج المصادر بیهقی ). || فروپوشیدن شی ٔ را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). فراپوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پوشیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || دراز شدن گیاه تا آنکه به خار برسد: غم النبت ؛ اذا طال حتی یبلغ العضاة. (دزی ج 2 ص 226). || خفه کردن . گرفتن نفس . || پختن در دیزی . || گذاشتن غذا برای دم کردگی . (دزی ج 2 ص 226). || (ص ) یوم غم ؛ روز دمگیر و تیره از گرما و روز اندوه . لیلة غم کذلک . (منتهی الارب ). لیلة غم ؛ روز گرم یا دارای غم . غم در این مورد بمعنی غامَّة است و وصف «لیلة» مصدر آمده ، چنانکه گویند ماء غور. (از اقرب الموارد). || (اِ) گرمای خفه کننده . (دزی ج 2 ص 226). || کمی هوا : و جعل فی القلاع ابواباً للریاح تدخل منها لئلا یهلک الناس الغم و الحر. (دزی ج 2 ص 226).
حزن؛ اندوه: ◻︎ تا بشکنی سپاه غمان بر دل / آن بِه که می بیاری و بگساری (رودکی: ۵۱۱)، ◻︎ همه راز این کار با من بگوی / که تا باشمت زاین غمان چارهجوی (فردوسی: ۲/۳۳۵).
〈 غم بردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 غم خوردن
〈 غم خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] غصه خوردن؛ اندوه خوردن: ◻︎ هر آن کس که فرزند را غم نخورد / دگر کس غمش خورد و بدنام کرد (سعدی۱: ۱۶۵)، ◻︎ غمی کز پِیَش شادمانی بَری / بِه از شادیی کز پسش غم خوری (سعدی: ۱۸۸).
〈 غم داشتن: (مصدر لازم) = 〈 غم خوردن
〈 غم کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 غم خوردن
تکیه ای: qam
طاری: qam
طامه ای: qam
طرقی: qam
کشه ای: qam
نطنزی: qam