کلمه جو
صفحه اصلی

عرضه


مترادف عرضه : ارائه، نمایش، نمود، نشان دادن، نمودن، اظهار، بیان، پیشنهاد، تقدیم، تقدیمی، هدیه | توانایی، قدرت، قوت، قوه، شایستگی، قابلیت، لیاقت، جرئت، شهامت، کارآیی

برابر پارسی : هویدا، کاردانی، شایستگی، جُربزه، پیشنهاد، نمایش، چیرگی، رونمایی، نشان دادن

فارسی به انگلیسی

supply, presentation, proposal, capability, efficiency, enterprise, exhibit, exposition, offer, purveyance, submission, push

presentation, proposal


capability, efficiency


ability, efficiency, enterprise, exhibit, exposition, offer, purveyance, submission


فارسی به عربی

تقدیم , شرح , عرض

مترادف و متضاد

skill (اسم)
سررشته، سامان، مهارت، تردستی، استادی، هنرمندی، زبر دستی، عرضه، ورزیدگی، کاردانی، چیره دستی

exposition (اسم)
شرح، تفسیر، بیان، تقریر، عرضه، نمایشگاه

efficiency (اسم)
کفایت، سودمندی، بهره وری، بازده، کارایی، راندمان، تولید، میزان لیاقت، پرکاری، فعالیت مفید، عرضه

offer (اسم)
پیشنهاد، عرضه، ارائه، پیشکش، تقدیم

presentation (اسم)
نمایش، بیان، عرض، تقریر، عرضه، ارائه، معرفی، تقدیم

proffer (اسم)
پیشنهاد، عرضه، تقدیم

ارائه، نمایش، نمود


نشان‌دادن، نمودن


اظهار، بیان


پیشنهاد


تقدیم، تقدیمی، هدیه


توانایی، قدرت، قوت، قوه


شایستگی، قابلیت، لیاقت


جرات، شهامت


کارآیی


۱. ارائه، نمایش، نمود
۲. نشاندادن، نمودن
۳. اظهار، بیان
۴. پیشنهاد
۵. تقدیم، تقدیمی، هدیه


۱. توانایی، قدرت، قوت، قوه
۲. شایستگی، قابلیت، لیاقت
۳. جرات، شهامت
۴. کارآیی


فرهنگ فارسی

همت، لیاقت، طاقت، توانایی، حیله، عرض، پیشنهاد، نمایش، ارائه
مونث عرض زنی که به باطل و ناچیز مردم را فریبد

مقدار کالا و خدمات موجود برای پاسخگویی به تقاضا یا برای فروش به قیمت مشخص


فرهنگ معین

(عَ ض ) [ ع . عرضة ] ۱ - (مص م . ) به نمایش گذاشتن . ۲ - (اِمص . ) نمایش ، ارائه .
(عُ ض ) [ ع . عرضة ] (اِ. ) ۱ - همت ، لیاقت . ۲ - طاقت ، توانایی .

(عَ ض ) [ ع . عرضة ] 1 - (مص م .) به نمایش گذاشتن . 2 - (اِمص .) نمایش ، ارائه .


(عُ ض ) [ ع . عرضة ] (اِ.) 1 - همت ، لیاقت . 2 - طاقت ، توانایی .


لغت نامه دهخدا

( عرضة ) عرضة. [ ع َ ض َ ] ( ع مص ) یک بار ظاهر کردن چیزی را بر کسی. || آشکار کردن و عرض نمودن. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). آشکار ساختن. نشان دادن. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِمص ) نمایش. ارائه. اظهار. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). || هدیه. || بیان. || سان. رژه. عرض. || پیشداشت. ( ناظم الاطباء ). || پیشنهاد برای فروش. ( فرهنگ فارسی معین ) :
پیل اندر خانه تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود.
مولوی.
با سلیمان یک بیک وامینمود
از برای عرضه خود را میستود.
مولوی.
- عرضه و تقاضا ؛ پیشداشت و درخواست. آنچه به بازار عرضه میشودو آنچه از طرف مصرف کنندگان درخواست میگردد تا در مدت معین و به بهای مشخص آنرا به دست آورند. توضیح اینکه کشوری که بیش از حد نیاز خود یک یا چند جنس کالای زراعتی یا کالای صنعتی دارد، مقداری را به کشورهایی که محتاج آن کالا هستند عرضه میکند و در برابر آن آنچه را که خود کم دارد و بدان محتاج است از کشورهای دیگر تقاضا میکند. در نتیجه بین کشورها و مردم مبادله ٔکالا بصورت داد و ستد در میاید. این داد و ستد و خرید و فروش را نیز «عرضه و تقاضا» نامند. این اصطلاح شامل خدمات بشری هم میشود. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| ( اِ ) به معنی عریضه متضمن احوال یا مطلب ، و در هندوستان «عرضی » گویند. ( آنندراج ) :
بخت سیه مسوده بر میکند ز شوق
مضمون عرضه ای که نخواهد شدن جواب.
زکی ندیم ( از آنندراج ).
عرضه قتل مرا برده به آن کو دل تنگ
بنشینم بدرش تا خبر آید بیرون.
تأثیر ( از آنندراج ).
عرضه ای دارم از تلطف تو
داده دستور عرض کردن آن.
نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).

عرضة. [ ع ِ ض َ ] ( ع اِ ) مؤنث عرض. ( منتهی الارب ) || زنی که به باطل و ناچیز مردم را فریبد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عرض شود.

عرضة. [ ع ُ ض َ ] ( ع اِ ) آهنگ. || قوت. ( منتهی الارب ). || همت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بندی است در کشتی گیری گویند: له عرضة یصرع بها الناس ؛ بندی بلد است که مردم را بر زمین میزند. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). حیله ای است در مصارعت و کشتی. ( از اقرب الموارد ). حیله. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). || هو عرضة له ؛ أی مقرن له. ( منتهی الارب )،یعنی او حریف است بر او و بر وی چیره است. ( از ناظم الاطباء ). || فلان عرضة للزوج ؛ یعنی فلان زن بر شوی خود چیره است. ( از اقرب الموارد ). || ناقة عرضة للحجارة؛ یعنی قوی و توانا است بر وی.( از منتهی الارب ). ( از اقرب الموارد ). || هو عرضة لذاک ؛ أی یعترض له دون غیره ، أی مقرن له قوی علیه. ( منتهی الارب ). یعنی حریف اوست و بروی چیره است. ( از اقرب الموارد ). یعنی او توانای بر او می باشد و بجز خودش کسی متعرض وی نمیگردد. ( ناظم الاطباء ). || هو عرضة للناس ؛ یعنی مردم پیوسته بدگوئی او میکنند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || جعلته عرضة لکذا؛ یعنی آماده و برپا کردم آنرا برای کاری. ( منتهی الارب ). یعنی نصب کردم و برپاداشتم آنرا برای وی. ( از اقرب الموارد ). || لاتجعلوا اﷲ عرضة لایمانکم ( قرآن 224/2 )؛ یعنی مانعو معترض بین شما و بین آنچه شما را به خداوند نزدیک میکند که نیکی و تقوی کنید. یا بمعنی اعتراض و روی آوردن است. یعنی روی میاورید به سوگند و یمین در هر ساعتی تا نیکی و تقوی نکنید و افزودن مسازید سوگند را در حق و باطل. ( از منتهی الارب ). آنچه پیش کاری درآید و مانع شود. ( ترجمان القرآن جرجانی ). بهانه. ( زمخشری ). دست آویز. || سازگار. ( ترجمان القرآن جرجانی ). || ( از ع ، اِمص ) قدرت. قوت. توانایی. تسلط. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ).

عرضة. [ ع َ ض َ ] (ع مص ) یک بار ظاهر کردن چیزی را بر کسی . || آشکار کردن و عرض نمودن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آشکار ساختن . نشان دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) نمایش . ارائه . اظهار. (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). || هدیه . || بیان . || سان . رژه . عرض . || پیشداشت . (ناظم الاطباء). || پیشنهاد برای فروش . (فرهنگ فارسی معین ) :
پیل اندر خانه ٔ تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود.

مولوی .


با سلیمان یک بیک وامینمود
از برای عرضه خود را میستود.

مولوی .


- عرضه و تقاضا ؛ پیشداشت و درخواست . آنچه به بازار عرضه میشودو آنچه از طرف مصرف کنندگان درخواست میگردد تا در مدت معین و به بهای مشخص آنرا به دست آورند. توضیح اینکه کشوری که بیش از حد نیاز خود یک یا چند جنس کالای زراعتی یا کالای صنعتی دارد، مقداری را به کشورهایی که محتاج آن کالا هستند عرضه میکند و در برابر آن آنچه را که خود کم دارد و بدان محتاج است از کشورهای دیگر تقاضا میکند. در نتیجه بین کشورها و مردم مبادله ٔکالا بصورت داد و ستد در میاید. این داد و ستد و خرید و فروش را نیز «عرضه و تقاضا» نامند. این اصطلاح شامل خدمات بشری هم میشود. (فرهنگ فارسی معین ).
|| (اِ) به معنی عریضه ٔ متضمن احوال یا مطلب ، و در هندوستان «عرضی » گویند. (آنندراج ) :
بخت سیه مسوده بر میکند ز شوق
مضمون عرضه ای که نخواهد شدن جواب .

زکی ندیم (از آنندراج ).


عرضه ٔ قتل مرا برده به آن کو دل تنگ
بنشینم بدرش تا خبر آید بیرون .

تأثیر (از آنندراج ).


عرضه ای دارم از تلطف تو
داده دستور عرض کردن آن .

نورالدین ظهوری (از آنندراج ).



عرضة. [ ع ِ ض َ ] (ع اِ) مؤنث عرض . (منتهی الارب ) || زنی که به باطل و ناچیز مردم را فریبد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عرض شود.


عرضة. [ ع ُ ض َ ] (ع اِ) آهنگ . || قوت . (منتهی الارب ). || همت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بندی است در کشتی گیری گویند: له عرضة یصرع بها الناس ؛ بندی بلد است که مردم را بر زمین میزند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). حیله ای است در مصارعت و کشتی . (از اقرب الموارد). حیله . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || هو عرضة له ؛ أی مقرن له . (منتهی الارب )،یعنی او حریف است بر او و بر وی چیره است . (از ناظم الاطباء). || فلان عرضة للزوج ؛ یعنی فلان زن بر شوی خود چیره است . (از اقرب الموارد). || ناقة عرضة للحجارة؛ یعنی قوی و توانا است بر وی .(از منتهی الارب ). (از اقرب الموارد). || هو عرضة لذاک ؛ أی یعترض له دون غیره ، أی مقرن له قوی علیه . (منتهی الارب ). یعنی حریف اوست و بروی چیره است . (از اقرب الموارد). یعنی او توانای بر او می باشد و بجز خودش کسی متعرض وی نمیگردد. (ناظم الاطباء). || هو عرضة للناس ؛ یعنی مردم پیوسته بدگوئی او میکنند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جعلته عرضة لکذا؛ یعنی آماده و برپا کردم آنرا برای کاری . (منتهی الارب ). یعنی نصب کردم و برپاداشتم آنرا برای وی . (از اقرب الموارد). || لاتجعلوا اﷲ عرضة لایمانکم (قرآن 224/2)؛ یعنی مانعو معترض بین شما و بین آنچه شما را به خداوند نزدیک میکند که نیکی و تقوی کنید. یا بمعنی اعتراض و روی آوردن است . یعنی روی میاورید به سوگند و یمین در هر ساعتی تا نیکی و تقوی نکنید و افزودن مسازید سوگند را در حق و باطل . (از منتهی الارب ). آنچه پیش کاری درآید و مانع شود. (ترجمان القرآن جرجانی ). بهانه . (زمخشری ). دست آویز. || سازگار. (ترجمان القرآن جرجانی ). || (از ع ، اِمص ) قدرت . قوت . توانایی . تسلط. (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء).
- باعرضه ؛ دارای تسلط و تشخص . (ناظم الاطباء).
- بی عرضه ؛ بی تشخص . زبون . پست . فرومایه . (ناظم الاطباء).
- کم عرضه ؛ کم لیافت . دارای قابلیت و لیاقت اندک .


فرهنگ عمید

۱. عرض، پیشنهاد.
۲. نمایش، ارائه.
۳. در دسترس یا معرض خرید قرار دادن کالا.
* عرضه داشتن (کردن ): (مصدر متعدی )
۱. اظهار کردن، بیان کردن.
۲. ارائه دادن، نشان دادن.
۱. لیاقت، طاقت، توانایی.
۲. [قدیمی] نشانه، در معرض.

۱. عرض؛ پیشنهاد.
۲. نمایش؛ ارائه.
۳. در دسترس یا معرض خرید قرار دادن کالا.
⟨ عرضه داشتن (کردن): (مصدر متعدی)
۱. اظهار کردن؛ بیان کردن.
۲. ارائه دادن؛ نشان دادن.


۱. لیاقت؛ طاقت؛ توانایی.
۲. [قدیمی] نشانه؛ در معرض.


دانشنامه آزاد فارسی

عَرضه (supply)
اصطلاحی اقتصادی به معنی کالا یا خدماتی که تولیدکنندگان آن ها وارد بازار می کنند. میزان آن بستگی به عوامل بسیاری، ازجمله میزان تقاضا، قیمت ها، هزینۀ تولید، و سطح فناوری در دسترس برای تولید دارد. تطابق یا عدم تطابق میزان عرضه و تقاضا، ازجمله مباحثی است که اقتصاددانان و برنامه ریزان اقتصادی بسیار درخصوص آن نوشته و بحث کرده اند.

فرهنگ فارسی ساره

چیرگی، شایستگی، نمایش، جربزه


فرهنگستان زبان و ادب

{supply} [اقتصاد] مقدار کالا و خدمات موجود برای پاسخگویی به تقاضا یا برای فروش به قیمت مشخص

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عُرْضَةً: معرض - محل عرضه شدن -چیزیکه عرضه بر آن بسیار است ()
معنی عُرِضَ: عرضه شد
معنی عُرِضُواْ: عرضه شدند
معنی عَرَضَهُمْ: آنان را عرضه کرد
معنی تُعْرَضُونَ: عرضه می شوید
معنی عَرَضْنَا: عرضه کردیم
معنی یُعْرَضُ: عرضه می شود (عرض به معنای اظهار و نمایش چیزی است تا طرف آن را ببیند و به موضع آن واقف گردد )
معنی یُعْرَضُونَ: به آنان عرضه می شود (عرض به معنای اظهار و نمایش چیزی است تا طرف آن را ببیند و به موضع آن واقف گردد )
ریشه کلمه:
غرض (۱ بار)

واژه نامه بختیاریکا

( عُرضه ) چِز بو؛ بِر بو؛ پُخار

پیشنهاد کاربران

فراهم آوری ، فراهم سازی

واگذاری ، در دسترس گذاری ، در دسترس نهی

نمایش دهی ، به نمایش گذاری ، فراپیش نهی ، فراپیش گذاری ، در برابر دید گذاری

تامین

فرصتی برای هویدا کردن

عرضه
پیش نمود ، پیش نماد ، پیش گُذاشت

می توان به جای ( عرضه ) از واژه ( فراداد ) و به جای واژه ( عرضه کردن ) از واژه ( فرادادن ) بهره برد.

تولید

آمایدار، نماورد، آورده، آنچه برای دادو ستد پیش گذاشته شده است

عَرضِهیدَن.


کلمات دیگر: