کلمه جو
صفحه اصلی

غواصی کردن

فارسی به انگلیسی

skin-dive, to dive, to be a diver

to dive, to be a diver


skin-dive


فارسی به عربی

غطس

مترادف و متضاد

dive (فعل)
شیرجه رفتن، فرو رفتن، غواصی کردن، تفحص کردن، غوطه زدن، غوطه ور شدن

فرهنگ فارسی

۱ - در آب فرو رفتن به طلب مروارید مرجان و غیره ۲ - ( اسم ) تامل کردن در چیزی تفکر کردن .

لغت نامه دهخدا

غواصی کردن. [ غ ُوْ وا ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در آب فرورفتن برای به دست آوردن مروارید و مرجان و جز آن. غیاصة. ( منتهی الارب ). رجوع به غَوّاص و غَوّاصی شود :
کبک رقاصی کند سرخاب غواصی کند
این بدین معروف گردد آن بدان شاهر شود.
منوچهری.
آن دُرّ یتیم که در دریای ترکستان به تحصیل آن غواصی میکرد حاصل آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 277 ).
غواصی کن گرت گهر میباید
غواصان را چار هنر میباید
سر رشته به دست یار و جان بر کف دست
دم نازدن و قدم ز سر میباید.
؟


کلمات دیگر: