کلمه جو
صفحه اصلی

عجله


مترادف عجله : تسریع، تعجیل، سرعت، شتاب، شتابزدگی، شتابندگی

متضاد عجله : تأمل، درنگ

برابر پارسی : شتاب، تندی، تیزی، چابکی

فارسی به انگلیسی

hurry, haste


hurry, haste, rashness, impetuosity, precipitation, dash, hastiness, headiness

dash, haste, hastiness, headiness, hurry, impetuosity, precipitation, rashness


فارسی به عربی

استعجال , برید , ذرائع , ذریعة , زحام , عجلة

عربی به فارسی

گوساله ماده , ماده گوساله , شتاب کردن , شتابيدن , عجله کردن , چاپيدن , بستوه اوردن , باشتاب انجام دادن , راندن , شتاب , عجله , دستپاچگي , خسته کردن , خسته , از پا درامدن , فرسودن , لا ستيک چرخ , لا ستيک , لا ستيک زدن به , لا ستيک اتومبيل , چرخ , دور , چرخش , رل ماشين , چرخيدن , گرداندن


مترادف و متضاد

تسریع، تعجیل، سرعت، شتاب، شتابزدگی، شتابندگی ≠ تامل، درنگ


hurry (اسم)
شتاب، دست پاچگی، عجله

haste (اسم)
شتاب، سرعت، عجله

precipitation (اسم)
شتاب، تسریع، ته نشینی، دست پاچگی، بارش، عجله

posthaste (اسم)
عجله، پیک تندرو

hastiness (اسم)
عجله

precipitance (اسم)
عجله، شتاب زدگی، تعجیل بسیار

overhastiness (اسم)
عجله

فرهنگ فارسی

شتاب کردن، سرعت، شتاب، سبکی
۱ - ( مصدر ) شتاب کردن . ۲ - ( اسم ) تعجیل تندی . ۳ - ( اسم ) شتاب سرعت .
موضعی است نزدیک انبار و نام عجله دختر عمرو بن عدی جد ملوک لخم موسوم است

فرهنگ معین

(عَ جَ لِ ) [ ع . عجلة ] ۱ - (مص ل . ) شتاب کردن . ۲ - (اِمص . ) تعجیل ، تندی . ۳ - (اِ. ) شتاب ، سرعت .

لغت نامه دهخدا

( عجلة ) عجلة. [ ع َ ج َ ل َ ] ( ع اِ ) گردون که بر او بار کشند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آلتی که بار بر آن نهند و آن را گاو کشد. ( از اقرب الموارد ). ج ، عَجَل ، اَعجال ، عِجال. || دولاب. ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). || چوب بر پهنای سر چاه که دلو بدان آویخته شود. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || چوب با هم بسته که بر آن رخت نهند. ( منتهی الارب ). خشب تؤلف ، یحمل علیها الاثقال. ( اقرب الموارد ). || گِل. || گِل سیاه. || پایه ای مر خرمابن را و آن چنان باشد که تنه آن جای جای بکاوند تا بدان بر آن برآیند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). الدرجة من النخل نحو النقیر. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) خفت. ( اقرب الموارد ). || سرعت. ( ترجمان ) ( اقرب الموارد ). || ( مص ) شتاب کردن. ( اقرب الموارد ).

عجلة. [ ع ِ ل َ ] ( ع اِ ) گوساله ماده.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || سقاء. ( اقرب الموارد ). || خیک روغن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || دولاب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || توشه دان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، عِجَل ، عِجال ، عَجال. || نوعی از گیاه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

عجلة. [ ع َ ج َ ل َ ] ( اِخ ) از دهات ذمار به یمن است. ( معجم البلدان ).

عجلة. [ ع ِ ل َ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک انبار و بنام عجلة دختر عمروبن عدی ، جد ملوک لخم موسوم است. ( معجم البلدان ).

عجلة. [ ع َ ج َ ل َ ] (اِخ ) از دهات ذمار به یمن است . (معجم البلدان ).


عجلة. [ ع َ ج َ ل َ ] (ع اِ) گردون که بر او بار کشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آلتی که بار بر آن نهند و آن را گاو کشد. (از اقرب الموارد). ج ، عَجَل ، اَعجال ، عِجال . || دولاب . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). || چوب بر پهنای سر چاه که دلو بدان آویخته شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || چوب با هم بسته که بر آن رخت نهند. (منتهی الارب ). خشب تؤلف ، یحمل علیها الاثقال . (اقرب الموارد). || گِل . || گِل سیاه . || پایه ای مر خرمابن را و آن چنان باشد که تنه ٔ آن جای جای بکاوند تا بدان بر آن برآیند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). الدرجة من النخل نحو النقیر. (اقرب الموارد). || (اِمص ) خفت . (اقرب الموارد). || سرعت . (ترجمان ) (اقرب الموارد). || (مص ) شتاب کردن . (اقرب الموارد).


عجلة. [ ع ِ ل َ ] (ع اِ) گوساله ٔ ماده .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || سقاء. (اقرب الموارد). || خیک روغن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دولاب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || توشه دان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، عِجَل ، عِجال ، عَجال . || نوعی از گیاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


عجلة. [ ع ِ ل َ] (اِخ ) موضعی است نزدیک انبار و بنام عجلة دختر عمروبن عدی ، جد ملوک لخم موسوم است . (معجم البلدان ).


فرهنگ عمید

۱. شتاب کردن.
۲. (اسم ) سرعت، شتاب.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] شتابزدگی در منابع اخلاق اسلامی با عناوینی چون عجله و تسرّع (که به معنی درنگ نداشتن و عدم طمأنینه در کارها است.) مطرح شده است.
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که هر یک از عقل و جهل را دارای هفتاد و پنج سرباز هستند. که در آن روایت، شتابزدگی و بی ثباتی و بی قراری را از سربازان جهل معرفی می کند و ضد آن که تأنّی و تثبّت باشد را از صفات عقل می داند.
شتابزدگی، روحیه ای است ثابت و دائمی در دل که باعث می شود انسان به هر کاری که به خاطرش خطور کند بی درنگ اقدام کند و این نیز از نتایج ضعف نفس است و ضدّش درنگ، تأنّی (آهستگی)، توقف و وقار است.
خدای متعال در قرآن می­فرماید: انسان از عجله آفریده شده است. و انسان ها در بدست آوردن «خوبی»­ها عجله دارند. و بلکه می­فرماید: انسان (بر اثر شتابزدگی)، بدی­ها را طلب می کند آن گونه که نیکی­ها را می طلبد و انسان، همیشه عجول بوده است!
زیرا بشر به خاطر همین عجله اش میان خیر و شر فرق نمی گذارد بلکه هر چه برایش پیش بیاید همان را می خواهد و در طلبش برمی خیزد، بدون این که خیر و شر را از هم جدا نموده و حق را از باطل تشخیص دهد. در نتیجه با همان علاقه شدیدی که عاشق خیر است شر را نیز به همان شکل طلب می کند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: شتاب در کارها از جانب شیطان است و تأنّی در کارها از جانب خداوند است. و فرمود: تنها عامل (اساسی) نابودی مردم، عجله است و اگر عجله نمی­کردند هیچ­کس نابود نمی­شد.
از روایات چنین استفاده می­شود که در اکثر قریب به اتفاق موارد، عجله انسان را به بی­راهه می­برد و درنگ و تانّی به راه درست رهنمون می­گردد. روایت است که چون حضرت عیسی علیه السلام متولد شد شیاطین از پرستش بت­ها (در بین مسیحیت) ناامید شدند و ابلیس به آنان گفت از این پس راه فرزندان آدم را به شتابکاری و سبُک­سَری بزنید.

گویش اصفهانی

تکیه ای: aǰela
طاری: aǰala
طامه ای: aǰala
طرقی: aǰala
کشه ای: aǰala / howl
نطنزی: aǰala


واژه نامه بختیاریکا

هُل دونی

جدول کلمات

شتاب

پیشنهاد کاربران

شتابزدگی در کارها. . . تعجیل در کار ها

به عجله


کلمات دیگر: