کلمه جو
صفحه اصلی

عتاب


مترادف عتاب : پرخاش، سرزنش، شماتت، ملامت، نقمت، خشم، خطاب، غضب، قهر، مخالفت، معاتبه، ناز

برابر پارسی : خشم، سخن تند، سرزنش، پرخاش، تشر

فارسی به انگلیسی

exclamation, reproof

reproof


exclamation


مترادف و متضاد

blame (اسم)
سب، سرزنش، گناه، عتاب، اشتباه، مذمت

reproof (اسم)
سب، سرزنش، عتاب، ملامت، طعنه، نکوهش، توبیخ ملایم

expostulation (اسم)
عتاب، طعنه

chiding (اسم)
سرزنش، عتاب

پرخاش، سرزنش، شماتت، ملامت، نقمت


خشم، خطاب، غضب، قهر، مخالفت، معاتبه


ناز


۱. پرخاش، سرزنش، شماتت، ملامت، نقمت
۲. خشم، خطاب، غضب، قهر، مخالفت، معاتبه
۳. ناز


فرهنگ فارسی

خشم گرفتن وملاکردن، سرزنش کردن، درشتی کردن، گفتن کلمهای ازروی خشم بکسی
۱ - ( مصدر ) خشم گرفتن . ۲ - ناز کردن. ۳ - ملامت کردن . ۴ - ( اسم ) قهر غضب . ۵ - ملامت . یا عتاب وخطاب . سرزنش ملامت .
ابن ورقائ الریاحی از شجاعان و از امیران عربست و از امرا مصعب بن زبیر است او را امارت اصفهان داد و به جنگ خوارج ری فرستاد به ری برفت و با خارجیان جنگی سخت کرد و ری را بقهر تصرف کرد و سپس حجاج او را به جنگ شیب بن یزید فرستاد و او با لشکریان بسیار از مردم شام و عراق با شیب نبرد کرد و سرانجام در جنگی بسال ۷۷ قمری بدست عامر بن عمر تغلبی کشته شد

فرهنگ معین

(عِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - خشم گرفتن . ۲ - سرزنش کردن .

لغت نامه دهخدا

عتاب. [ ع ِ ] ( ع مص ) خشم گرفتن. || خشم گرفتن همدیگر را. || ناز کردن. || خشمگینی پیدانمودن. || یاد کردن خشم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ملامت کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
با بخت در عتابم و با روزگار هم
وز یار در حجابم و از غمگسار هم.
خاقانی.
عتاب از حد گذشته جنگ باشد
زمین چون سخت گردد سنگ باشد.
نظامی.
هر آینه در معرض خطاب آیند و در محل عتاب. ( گلستان ).
- عتاب کردن ؛ سرزنش کردن. ملامت کردن :
کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی
بنقد اگر بکشد عاشق این سخن بکشد.
سعدی.

عتاب. [ ع ُت ْ تا ] ( اِخ ) نام شخصی است که مخترع خارا بوده و آن پارچه ای است موجدار که از ابریشم میبافند. ( برهان ). رجوع به عتابی شود.

عتاب. [ ع َت ْ تا ] ( اِخ ) ابن اسیدبن ابی العیص بن امیة. از والیان اموی و از قریش و از مردم مکه و صحابه است. وی مردی شجاع ، عاقل و از اشراف عرب بود. رسول ( ص ) در عام الفتح او را بر مکه گماشت و ابوبکر نیز او را ابقاء کرد و تا به سال 13 هَ. ق. که درگذشت بدان شغل بماند. بعض مورخان گویند وی تااواخر خلافت عمر در ولایت مکه باقی بود و بنابر این وفاتش در اوائل سال 23 بوده است. ( از الاعلام زرکلی ).

عتاب. [ ع َت ْ تا ] ( اِخ ) ابن ورقاء الریاحی. از شجاعان و از امیران عرب است و از امرای مصعب بن زبیر است. او را امارت اصفهان داد و به جنگ خوارج ری فرستاد به ری برفت و با خارجیان جنگی سخت کرد و ری را به قهر تصرف کرد و سپس حجاج او را به جنگ شیب بن یزید فرستاد و او با لشکریان بسیار از مردم شام و عراق با شیب نبرد کرد. و سرانجام در جنگی به سال 77 هَ. ق. به دست عامربن عمر تغلبی کشته شد. ( از الاعلام زرکلی ).

عتاب . [ ع َت ْ تا ] (اِخ ) ابن اسیدبن ابی العیص بن امیة. از والیان اموی و از قریش و از مردم مکه و صحابه است . وی مردی شجاع ، عاقل و از اشراف عرب بود. رسول (ص ) در عام الفتح او را بر مکه گماشت و ابوبکر نیز او را ابقاء کرد و تا به سال 13 هَ . ق . که درگذشت بدان شغل بماند. بعض مورخان گویند وی تااواخر خلافت عمر در ولایت مکه باقی بود و بنابر این وفاتش در اوائل سال 23 بوده است . (از الاعلام زرکلی ).


عتاب . [ ع َت ْ تا ] (اِخ ) ابن ورقاء الریاحی . از شجاعان و از امیران عرب است و از امرای مصعب بن زبیر است . او را امارت اصفهان داد و به جنگ خوارج ری فرستاد به ری برفت و با خارجیان جنگی سخت کرد و ری را به قهر تصرف کرد و سپس حجاج او را به جنگ شیب بن یزید فرستاد و او با لشکریان بسیار از مردم شام و عراق با شیب نبرد کرد. و سرانجام در جنگی به سال 77 هَ . ق . به دست عامربن عمر تغلبی کشته شد. (از الاعلام زرکلی ).


عتاب . [ ع ِ ] (ع مص ) خشم گرفتن . || خشم گرفتن همدیگر را. || ناز کردن . || خشمگینی پیدانمودن . || یاد کردن خشم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ملامت کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
با بخت در عتابم و با روزگار هم
وز یار در حجابم و از غمگسار هم .

خاقانی .


عتاب از حد گذشته جنگ باشد
زمین چون سخت گردد سنگ باشد.

نظامی .


هر آینه در معرض خطاب آیند و در محل عتاب . (گلستان ).
- عتاب کردن ؛ سرزنش کردن . ملامت کردن :
کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی
بنقد اگر بکشد عاشق این سخن بکشد.

سعدی .



عتاب . [ ع ُت ْ تا ] (اِخ ) نام شخصی است که مخترع خارا بوده و آن پارچه ای است موجدار که از ابریشم میبافند. (برهان ). رجوع به عتابی شود.


فرهنگ عمید

۱. ملامت کردن، سرزنش.
۲. گفتن کلمه ای از روی خشم به کسی، خشم گرفتن، درشتی کردن.

دانشنامه عمومی

عتاب (خواننده). عِتاب (۳۰ دسامبر ۱۹۴۷–۱۹ اوت ۲۰۰۷) از خوانندگان مشهور عربستان سعودی در دهه هفتاد بود.
ویکیبیدیا contributors, "عتاب (مغنیة)," ویکیبیدیا، , http://ar.wikipedia.org/w/index.php?title=عتاب_(مغنیة)&oldid=14630293 (accessed ینایر ۱۳، ۲۰۱۵).
او با نام اصلی «طروف عبدالخیر آدم محمد الطلال الهذلی» در ریاض به دنیا آمد و در دهه هفتاد مشهورترین خواننده سعودی شد که در جشن های ازدواج و مراسم شاد می خواند.
طلال مداح، هنرمند سعودی عتاب را در دهه شصت یعنی زمانی که عتاب ۱۳ سال بیشتر نداشت کشف کرد و آوازهای او را در استودیوهایی در عربستان و لبنان ضبط کرد.
پرداختن تمام وقت عتاب به کار خوانندگی از سال ۱۹۷۲ آغاز شد و او با هنرمند دیگری به نام «حیدر فکری» گروه دو نفره ویژه ای را در جلسات هنری تشکیل دادند. خواننده مصری عبدالحلیم حافظ، در دهه هفتاد عتاب را در یکی از جشن ها خود معرفی کرد و این آغازی شد بر شهرت عتاب در سطح جهان عرب.

جدول کلمات

پرخاش

پیشنهاد کاربران

علی باقری عزیز بر چه پایه ای و از کجا �عتاب� را �نازکردن و نازش� معنی کرده اید؟! و اصلا خودِ �نازش� یعنی چه؟! حتا در بیتی هم که به عنوان شاهد آوردید، می بینیم که �عتاب شنیدن� مصدر درستی نمی تواند باشد. عتاب را شاید بتوان با گشاده دستی سرزنش و خشم با ناز، معنا کرد؛ ولی هرگز نمی توان خودِ �عتاب� را نازکردن و نازش! معنی کرد.

مورد عتاب قرار دادن = مورد سرزنش قرار دادن

تشر

خشمگین کردن

عتاب : ناز کردن ، نازش
بود سرهنگ خاص پیش رکاب
چون ز خسرو چنین شنید عتاب
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص483 )

- ملامت
- وقیعت

سرزنش

عتاب : خشم، سرزنش .

عتاب از حد گذشته جنگ باشد
زمین چون سخت گردد سنگ باشد.
نظامی .

لهیب و نهیب

عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند

بچه ها کسی میتونه این حکایت واسم معنی کنه؟ از گلستانه


حکایت هشتم

یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم ناگاه اتفاق مغیب افتاد پس از مدتی که باز آمد عتاب آغاز کرد که درین مدت قاصدی نفرستادی گفتم دریغ آمدم که دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم.

رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند
باز گویم نه که کس سیر نخواهد بودن


کلمات دیگر: