کلمه جو
صفحه اصلی

غصه


مترادف غصه : اندوه، تاسف، حزن، غم، محنت

متضاد غصه : شعف، شادی

برابر پارسی : اندوه، سوگ

فارسی به انگلیسی

bother, care, grief, sorrow, worry

grief, sorrow, worry


grief, sorrow


bother, care, grief, sorrow


فارسی به عربی

حزن , مراهق , مشکلة

مترادف و متضاد

اندوه، تاسف، حزن، غم، محنت ≠ شعف، شادی


sorrow (اسم)
مصیبت، غم و اندوه، غم، فرم، حزن، غصه، نژندی، سوگ، تاثر، غمگینی

rue (اسم)
غم و اندوه، غم، پشیمانی، ندامت، غصه، سداب ها

heartache (اسم)
سینه سوزی، غم، اندوه، سار، غصه، درد قلب

grief (اسم)
رنجش، غم، اندوه، حزن، سار، غصه

woe (اسم)
پریشانی، غصه

teen (اسم)
تنفر، درد، رنج، خشم، اندوه، اسیب، غصه، سنین 13 الی 19 سالگی

فرهنگ فارسی

حزن، اندوه، اندوه گلوگیر
( اسم ) ۱ - آنچه در گلو گیر کند و فرو نرود ۲ - اندوه گلوگیر حزن .

فرهنگ معین

(غُ صِّ ) [ ع . غصة ] (اِ. ) ۱ - آن چه در گلو گیر کند و فرو نرود. ۲ - اندوه گلوگیر.

لغت نامه دهخدا

( غصة ) غصة. [ غ ُص ْ ص َ ] ( ع اِ ) اندوه گلوگیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). ج ، غُصَص. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). اگر چه لفظ غصه در ( تداول ) مردم به معنی مطلق خشم و قهر استعمال شده است لیکن تحقیق این است که مجازاً به معنی خشمی است که آن را از خوف کس ضبط کرده باشند. به این معنی ، معنی مجازی را به معنی حقیقی مناسبتی باقی میماند،لهذا فصحا اطلاق غصه بر حق تعالی جایز ندارند بلکه در این مقام لفظ قهر و غضب استعمال کنند. غصه با لفظ فروخوردن مستعمل است. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). هَم . حزن. ( اقرب الموارد ). غم و اندوه :
گریزان چو دیدش پدر زادشم
ببارید زآن غصه از دیده نم.
فردوسی.
فروتنی نمود و استرجاع کرد بعد از آن که غصه و نوحه بر او مستولی شده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ).
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
دل را به چنین غصه دژم نتوان کرد.
خیام.
کوه به کوه میرسد چون نرسد دلی به دل
غصه بیدلی نگر هم ز عنای آسمان.
خاقانی.
غصه هرروز و یارب یارب هر نیمشب
تا چه خواهد کرد یارب یارب شبهای من.
خاقانی.
تا کی از غصه های بدگویان
قصه ها پیش داور اندازیم.
خاقانی.
عبدالملک ازغصه آن حیلت و محنت این علت بی سامان شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
آنکه ز او هر سرو آزادی کند
قادر است او غصه را شادی کند.
مولوی ( مثنوی ).
گر غصه روزگار گویم
بس قصه بیشمار گویم.
سعدی ( خواتیم ).
یا به تشویش و غصه راضی شو
یا جگربند پیش زاغ بنه.
سعدی ( گلستان ).
کیمیاگر ز غصه مرده و رنج
ابله اندر خرابه یافته گنج.
سعدی ( گلستان ).
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم ؟
حافظ.
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز درین قصه مشکل باشی.
حافظ.
غم مخور زآنکه به یک حال نمانده ست جهان
شادی آید زپی غصه و خیر از پی شر.
قاآنی.
|| آنچه در پهنای گلو درماند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هرچه در گلو ماند. ( ترجمان علامه جرجانی ). هرآنچه آدمی را گلوگیر کند از طعام یاغیظ. ( از اقرب الموارد ). شجا ( استخوان و جز آن که درگلو ماند ). ( اقرب الموارد ). طعام که در گلو ماند. ( بحر الجواهر ). آنچه در گلو ماند و اندوهگین کند. ( ازاقرب الموارد ) : و طعاماً ذاغصة و عذاباً الیماً. ( قرآن 13/73 ).

غصة. [ غ ُص ْ ص َ ] (اِخ ) (ذوالَ ...) رجوع به ذوالغصة شود.


غصة. [ غ ُص ْ ص َ ] (ع اِ) اندوه گلوگیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ، غُصَص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اگر چه لفظ غصه در (تداول ) مردم به معنی مطلق خشم و قهر استعمال شده است لیکن تحقیق این است که مجازاً به معنی خشمی است که آن را از خوف کس ضبط کرده باشند. به این معنی ، معنی مجازی را به معنی حقیقی مناسبتی باقی میماند،لهذا فصحا اطلاق غصه بر حق تعالی جایز ندارند بلکه در این مقام لفظ قهر و غضب استعمال کنند. غصه با لفظ فروخوردن مستعمل است . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). هَم ّ . حزن . (اقرب الموارد). غم و اندوه :
گریزان چو دیدش پدر زادشم
ببارید زآن غصه از دیده نم .

فردوسی .


فروتنی نمود و استرجاع کرد بعد از آن که غصه و نوحه بر او مستولی شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
دل را به چنین غصه دژم نتوان کرد.

خیام .


کوه به کوه میرسد چون نرسد دلی به دل
غصه ٔ بیدلی نگر هم ز عنای آسمان .

خاقانی .


غصه ٔ هرروز و یارب یارب هر نیمشب
تا چه خواهد کرد یارب یارب شبهای من .

خاقانی .


تا کی از غصه های بدگویان
قصه ها پیش داور اندازیم .

خاقانی .


عبدالملک ازغصه ٔ آن حیلت و محنت این علت بی سامان شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
آنکه ز او هر سرو آزادی کند
قادر است او غصه را شادی کند.

مولوی (مثنوی ).


گر غصه ٔ روزگار گویم
بس قصه ٔ بیشمار گویم .

سعدی (خواتیم ).


یا به تشویش و غصه راضی شو
یا جگربند پیش زاغ بنه .

سعدی (گلستان ).


کیمیاگر ز غصه مرده و رنج
ابله اندر خرابه یافته گنج .

سعدی (گلستان ).


ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم ؟

حافظ.


نقد عمرت ببرد غصه ٔ دنیا به گزاف
گر شب و روز درین قصه ٔ مشکل باشی .

حافظ.


غم مخور زآنکه به یک حال نمانده ست جهان
شادی آید زپی غصه و خیر از پی شر.

قاآنی .


|| آنچه در پهنای گلو درماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هرچه در گلو ماند. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). هرآنچه آدمی را گلوگیر کند از طعام یاغیظ. (از اقرب الموارد). شجا (استخوان و جز آن که درگلو ماند). (اقرب الموارد). طعام که در گلو ماند. (بحر الجواهر). آنچه در گلو ماند و اندوهگین کند. (ازاقرب الموارد) : و طعاماً ذاغصة و عذاباً الیماً. (قرآن 13/73).
کی توان برد به خرما ز دل کس غصه
کاستخوان غصه شده در دل خرما بینند.

خاقانی .


این مرد را این ساعت استخوانی درمجرای حلق بماند و خواست که هلاک شود من بترسیدم که نباید که از این غصه بمیرد و ما را چاکر شحنه و سلطان بگیرد. (سندبادنامه ).
- پرغصه ؛ بسیار اندوهگین : قصه ٔ پرغصه را به محل عرض رسانید. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 93).

فرهنگ عمید

۱. حزن، اندوه.
۲. [قدیمی] آنچه در گلوگیر گیر کند.
* غصه خوردن: (مصدر لازم ) غم و اندوه را در دل نگه داشتن، غم خوردن.
* غصه داشتن: (مصدر لازم ) =* غصه خوردن
* غصه دادن: (مصدر متعدی ) کسی را اندوهگین ساختن.

۱. حزن؛ اندوه.
۲. [قدیمی] آنچه در گلوگیر گیر کند.
⟨ غصه خوردن: (مصدر لازم) غم و اندوه را در دل نگه‌داشتن؛ غم خوردن.
⟨ غصه داشتن: (مصدر لازم) =⟨ غصه خوردن
⟨ غصه دادن: (مصدر متعدی) کسی را اندوهگین ساختن.


فرهنگ فارسی ساره

غم، اندوه


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی غُصَّةٍ: تردد لقمه در حلق به طوری که خورنده نتواند به راحتی آن را فرو ببرد (عبارت "طَعَاماً ذَا غُصَّةٍ " یعنی غذایی گلوگیر)
معنی بَاخِعٌ: هلاک کننده از فرط غصه
ریشه کلمه:
غصص (۱ بار)

گلوگیر. آنچه در حلق ماند راغب گوید: «الغصّهة: الشجاة التی یغصّ بها الحلق» شجاة چیزی است مثل استخوان و غیره که در گلو ماند یعنی: غصه چیز گلوگیری است که حلق با آن گرفته و بسته شود . راستی در نزد ماعقوبتها، آتش، طعام گلوگیر و عذاب دردناکی هست. در نهج البلاغه خطبه 5 فرموده: «هذا ماءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ یَغُصُّ بِها آکِلُها» خلافت آبی متغیر و لقمه‏ایست که خورنده با آن گلوگیر شود. این کلمه در کلام‏اللَّه فقط یکبار یافته است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: qossa
طاری: qossa
طامه ای: qossa
طرقی: qossa
کشه ای: qossa
نطنزی: qossa


جدول کلمات

کرب, کیارا, هم , غم

پیشنهاد کاربران

لغت آریایی غسه kaścai* که ارب آنرا غصه مینویسد شکل اسلی این لغت به مانای سوگ اندوه sorrow است.
*پیرس ( منبع ) : Dictionary of Khotan Saka by H. W. Bailey


ناراحت، ناراحتی

ناراحتی
درون خود ریختن

خود خوری

اندوه . . . . . نگرانی . . . . . . غم . .

ملال . . . . الم . . . غم . . درد . . . بغض . . .


کلمات دیگر: