مترادف عذر : پوزش، معذرت، بهانه، تعلل، دستاویز، مستمسک، حیض، قاعدگی
برابر پارسی : پوزش، بهانه، دست آویز
excuse, pretext
excuse, extenuation, plea, pretext
غيبت هنگام وقوع جرم , جاي ديگر , بهانه , عذر , بهانه اوردن , عذر خواستن , دستاويز , معذور داشتن , معاف کردن , معذرت خواستن , تبرءه کردن
پوزش، معذرت
بهانه، تعلل
دستاویز، مستمسک
حیض، قاعدگی
۱. پوزش، معذرت
۲. بهانه، تعلل
۳. دستاویز، مستمسک
۴. حیض، قاعدگی
عذر. [ ع َ ] (ع مص ) بسیار عیب گردیدن . || بسیار گناه گردیدن . || افسار نهادن اسب را. || ختنه کردن کودک را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از قطرالمحیط). || غالب شدن کسی را خون . || بهانه نمودن . (منتهی الارب ). || معذور داشتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بدرد آوردن کودک را. (قطرالمحیط) (اقرب الموارد).
ناصرخسرو.
خاقانی .
مولوی .
سعدی .
اوحدی .
حافظ.
حافظ.
صائب .
ناصرخسرو.
نظامی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
مولوی .
محتشم .
۱. حجت و بهانهای که هنگام اعتذار و برای رفع گله بیاورند.
۲. بهانه.
۳. (زیستشناسی) [قدیمی] قاعدگی؛ حیض.
〈 عذر آوردن: (مصدرلازم) بهانه آوردن؛ معذور خواستن.
〈 عذر خواستن: (مصدر لازم) معذرت خواستن؛ درخواست عفو کردن.
〈 عذر داشتن: (مصدر لازم) حیض بودن زن.
بهانه، دست آویز