کلمه جو
صفحه اصلی

غرق شدن

فارسی به انگلیسی

drown, swamp, to be drowned, to drown, to sink(as a ship)

to be drowned, to drown, to sink(as a ship)


drown, swamp


فارسی به عربی

ادمج , اغرق

مترادف و متضاد

merge (فعل)
مخلوط کردن، ترکیب کردن، یکی کردن، فرو رفتن، غرق شدن، ادغام کردن، ممزوج کردن، فراگرفته، مستهلک شدن

sink (فعل)
نزول کردن، فرو بردن، فرو رفتن، غرق شدن، نشست کردن، مستغرق بودن، ته رفتن، گود افتادن

go down (فعل)
فروکش کردن، خوابیدن، پایین رفتن، غرق شدن، روی کاغذ آمدن، غروب کردن

drown (فعل)
غرق کردن، غرق شدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) فرو رفتن در آب به حدب که آب از سر وی بگذرد غرقه شدن .

لغت نامه دهخدا

غرق شدن. [ غ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) فرورفتن در آب که از سر بگذرد. مستغرق شدن. انغماس. غرقه شدن. غَرَق. ( منتهی الارب ) : آنگاه آگاه شدند که غرق خواست شدن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 516 ). هیچ نمانده بود از غرق شدن. ( تاریخ بیهقی ص 516 ).
کشتی من که در میان ، آب گرفت و غرق شد
گر بود استخوان برد باد صبا به ساحلم.
سعدی ( غزلیات مصحح فروغی چ بروخیم ص 224 ).
با طایفه ای از بزرگان به کشتی نشسته بودم که زورقی در پی ما غرق شد. ( گلستان سعدی ). غلام در اول محنت غرق شدن نچشیده بود. ( گلستان سعدی ).
چه زیانستش از آن نقش نفور
چونکه جانش غرق شد در بحر نور.
مولوی.
ای برادر یکدم از خود دور شو
با خود آی و غرق بحر نورشو.
|| فرورفتن در چیزی :
چو نان را بخوردن گرفت اردشیر
بیامد همانگه یکی تیزتیر
نشست اندر آن پاک فربه بره
که تیر اندر آن غرق شد یکسره.
فردوسی.

دانشنامه آزاد فارسی

غرق شدن (drowning)
خفه شدن براثر جریانِ مایعات. غرق شدن ممکن است براثر ورود مایع خارجی به شش ها، مثل ورود آب یا انباشت مایعاتِ بدن در شش ها، رخ دهد.

پیشنهاد کاربران

Dive

دست و پا زدن

boggle: غرق در شگفتی شدن
drown: غرق شدن در آب
shipwreck , sink: غرق شدن کشتی


کلمات دیگر: