کلمه جو
صفحه اصلی

عبی

عربی به فارسی

بسيج کردن , تجهيز کردن , متحرک کردن


مترادف و متضاد

futile (صفت)
خنثی، پوچ، بیهوده، عاری از فایده، عاطل، بی اثر، بی فایده، باطل، عبی

فرهنگ فارسی

زنی که فرزندش نمیرد

لغت نامه دهخدا

عبی. [ ع َ بی ی ] ( ع اِ ) نصیب. ( اقرب الموارد ). بخش و بهره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یقال عبیک من الجزور؛ ای نصیبک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

عبی. [ ع ُب ْ با ] ( ع ص ) زنی که فرزندش نمیرد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

عبی . [ ع َ بی ی ] (ع اِ) نصیب . (اقرب الموارد). بخش و بهره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال عبیک من الجزور؛ ای نصیبک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


عبی . [ ع ُب ْ با ] (ع ص ) زنی که فرزندش نمیرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: