bombastic, grandiloquent, pindaric, protuberant
غلنبه
فارسی به انگلیسی
lump, protuberance
مترادف و متضاد
قلنبه، گزاف، مطنطن، غلنبه، غلیظ
غلنبه، غلیظ، گزاف گوی، قلمبه نویس
فرهنگ فارسی
۱ - الفاظ و عبارات مشکل که گوینده برای اظهار فضل ادا کند ۲ - سخنان درشت از کسی چنین گفته از او سزاوار نیست .
لغت نامه دهخدا
غلنبه. [ غ ُ لُم ْ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) گرد مُصمَت. گرد آگنده میان :َ یک غلنبه کره. یک غلنبه پنیر. || ( ص ) بسیار: پول غلنبه. || گفتاری درشت از کسی که چنین گفته او را نسزد. قلمبه : کلمات غلمبه. عبارات غلنبه. حرف غلنبه.
کلمات دیگر: