کلمه جو
صفحه اصلی

غوص کردن

مترادف و متضاد

duck (فعل)
غوطه ور ساختن، غوطه زدن، غوطه ور شدن، غوص کردن، زیر اب رفتن

skin-dive (فعل)
غوص کردن، زیر ابی رفتن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - فرو رفتن در آب غوطه خوردن ۲ - داخل شدن ۳ - تامل کردن در امری .

لغت نامه دهخدا

غوص کردن. [ غ َ / غُو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فرورفتن در آب. ( ناظم الاطباء ). غوطه خوردن. غوطه زدن. رجوع به غوص شود :
گهر ناید بکف بی غوص کردن.
کاتبی.
|| غور کردن. استقصاء. تعمق. دقت در دانستن حقیقت و کنه چیزی. رجوع به غَوص شود.


کلمات دیگر: