کلمه جو
صفحه اصلی

عرصه


مترادف عرصه : پهنه، جولانگاه، رزمگاه، زمینه، ساحت، صحنه، فضا، گستره، مصاف، میدان، حیاط، بیابان، صحرا

برابر پارسی : پهنه، میان سرای، میدان

فارسی به انگلیسی

open space, square, arena, building-site, ground, land


area, arena, circus, stand, sweep


open space, square, area, arena, circus, stand, sweep, building-site, ground, land

فارسی به عربی

صالة , مرکب

مترادف و متضاد

پهنه، جولانگاه، رزمگاه، زمینه، ساحت، صحنه، فضا، گستره، مصاف، میدان


حیاط


بیابان، صحرا


field (اسم)
زمین، صحرا، میدان، پهنه، عرصه، رشته، دایره، مرغزار، دشت، مزرعه، کشتزار

ring (اسم)
محفل، میدان، طوق، حلقه، عرصه، گود، گروه، ناقوس، طنین صدا، زنگ اخبار، طنین، چنبر، طوقه، انگشتر، صحنه ورزش، جسم حلقوی، صدای زنگ تلفن

square (اسم)
محوطه، میدان، عرصه، چهار گوش، مربع، مجذور، چارگوش، توان دوم

arena (اسم)
پهنه، عرصه، صحنه، گود، میدان مسابقات، ارن

court (اسم)
عرصه، اظهار عشق، دادگاه، دیوان، دربار، بارگاه، حیاط

۱. پهنه، جولانگاه، رزمگاه، زمینه، ساحت، صحنه، فضا، گستره، مصاف، میدان
۲. حیاط
۳. بیابان، صحرا


فرهنگ فارسی

ساخت خانه، فضای جلوعمارت، حیاط، میدان

فرهنگ معین

(عَ ص ) [ ع . عرصة ] (اِ. ) ۱ - حیاط ، فضای خالی جلوی خانه . ۲ - میدان . ۳ - صحرا. ج . عرصات . ، ~ را به کسی تنگ کردن در فشار و مضیقه قرار دادن . ، به ~ رسیدن کسی الف - بزرگ شدن و از عهدة کارهای خود برآمدن . ب - به ثروت و قدرت رسیدن .

لغت نامه دهخدا

( عرصة ) عرصة.[ ع َ ص َ ] ( ع اِ ) گشادگی میان سرای که در آن بنا نباشد و گویند عرصةالدار؛ وسط آن است. ( از منتهی الارب ). صحن خانه ، و آن بقعه و زمین وسیعی است در میان خانه ها که در آن ساختمانی نیست و گویند هر بقعه و زمینی که بنا در آن نباشد، عرصة است. ( از اقرب الموارد ). ج ، عِراص و عَرَصات و أعراص. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || زمین سرای. ( منتهی الارب ). || جنگ گاه. ( منتهی الارب ). رجوع به عرضه شود.
عرصه. [ ع َ ص َ ] ( از عربی ، اِ ) عرصة.میدان و صحرا. ( ناظم الاطباء ). میدان. ( غیاث ). فارسیان ، عرصه را به معنی مطلق میدان استعمال نمایند و لهذا عرصه شطرنج و عرصه آفاق و عرصه بزم آمده است. ( از آنندراج ). پهنه. فراخنا. ساحت. فضا :
کهینه عرصه ای از جاه او فزون ز فلک
کمینه جزوی ازقدر او مه از کیوان.
رودکی.
چندانت بود فتح که در عرصه عالم
هر روز بگویند به هرجا خبر فتح.
مسعودسعد.
صبح صادق عرصه گیتی را به نورجمال خویش منور گردانید. ( کلیله و دمنه ) و گردانیدن پای از عرصه یقین. ( کلیله و دمنه ). عرصه امید بر ایشان فراخ میدار. ( کلیله و دمنه ).
پندار سر خر و بن خار
در عرصه بوستان ببینم.
خاقانی.
دوم آنکه عرصه عربیت فسحتی تمام و اتساعی کامل دارد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 8 ). خوف و رعب عرصه سینه ایشان را فرا گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 274 ).
عرصه ای کش خاک زر دَه دَهی است
زر به هدیه بردن آنجا ابلهی است.
مولوی ( مثنوی ج 4 ص 311 ).
عرصه دنیا مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد.
سعدی.
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد.
حافظ.
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری.
حافظ.
عرصه بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال.
حافظ.
مرد مصاف در همه جا یافت می شود
در هیچ عرصه مرد تحمل ندیده ام.
صائب.
میدان ، عرصه اسب دوانی وچوگان بازی. ( از منتهی الارب ).
- به عرصه ظهور رسیدن ؛ متولد شدن. پدید آمدن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- پا به عرصه ظهور نهادن ؛ متولد شدن. پدید آمدن. ( فرهنگ فارسی معین ).

عرصه . [ ع َ ص َ ] (از عربی ، اِ) عرصة.میدان و صحرا. (ناظم الاطباء). میدان . (غیاث ). فارسیان ، عرصه را به معنی مطلق میدان استعمال نمایند و لهذا عرصه ٔ شطرنج و عرصه ٔ آفاق و عرصه ٔ بزم آمده است . (از آنندراج ). پهنه . فراخنا. ساحت . فضا :
کهینه عرصه ای از جاه او فزون ز فلک
کمینه جزوی ازقدر او مه از کیوان .

رودکی .


چندانت بود فتح که در عرصه ٔ عالم
هر روز بگویند به هرجا خبر فتح .

مسعودسعد.


صبح صادق عرصه ٔ گیتی را به نورجمال خویش منور گردانید. (کلیله و دمنه ) و گردانیدن پای از عرصه ٔ یقین . (کلیله و دمنه ). عرصه ٔ امید بر ایشان فراخ میدار. (کلیله و دمنه ).
پندار سر خر و بن خار
در عرصه ٔ بوستان ببینم .

خاقانی .


دوم آنکه عرصه ٔ عربیت فسحتی تمام و اتساعی کامل دارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 8). خوف و رعب عرصه ٔ سینه ٔ ایشان را فرا گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 274).
عرصه ای کش خاک زر دَه دَهی است
زر به هدیه بردن آنجا ابلهی است .

مولوی (مثنوی ج 4 ص 311).


عرصه ٔ دنیا مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد.

سعدی .


خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصه ٔ میدان تو باد.

حافظ.


ای مگس عرصه ٔ سیمرغ نه جولانگه تست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری .

حافظ.


عرصه ٔ بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال .

حافظ.


مرد مصاف در همه جا یافت می شود
در هیچ عرصه مرد تحمل ندیده ام .

صائب .


میدان ، عرصه ٔ اسب دوانی وچوگان بازی . (از منتهی الارب ).
- به عرصه ٔ ظهور رسیدن ؛ متولد شدن . پدید آمدن . (فرهنگ فارسی معین ).
- پا به عرصه ٔ ظهور نهادن ؛ متولد شدن . پدید آمدن . (فرهنگ فارسی معین ).
- عرصه ٔ اسب دوانی ؛ محل و میدان اسب دوانی . اسپریس .
- عرصه ٔ بزم ؛ میدان و فضا و ساحت جشن .
- عرصه ٔ پیکار ؛ میدان جنگ . رزمگاه .
- عرصه ٔ جنگ ؛ رزمگاه . میدان جنگ .
- عرصه را بر کسی تنگ گرفتن ؛ او را در تنگنا و در مضیقه قرار دادن . بر کسی سخت گرفتن . (از فرهنگ عوام ). او را زبون و مستأصل کردن .
- عرصه ٔ رزم ؛ میدان پیکار. رزمگاه .
- عرصه ٔ زمین ؛ سطح زمین . (ناظم الاطباء).
- عرصه ٔ کارزار ؛ رزمگاه . میدان نبرد.
- عرصه ٔ محشر ؛ صحرای قیامت . (ناظم الاطباء). آنجا که حساب اعمال مردمان را رسند. آنجا که مردمان حشر کنند.
- عرصه ٔ هیجا ؛ میدان نبرد. رزمگاه .
|| سرزمین : از عرصه ٔ خراسان بر بایدخاستن و به قهستان ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رسول را بر جمله ٔ طاعات باز گردانید و از عرصه ٔ ملک خراسان برخاست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ناحیت ناردین در عرصه ٔ اسلام افزود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || جنگ گاه . (منتهی الارب ). باهة. (منتهی الارب ). میدان نبرد. رزمگاه . میدان . (غیاث ) :
زود بینی ز عرض مرکب او
عرصه ها تنگتر ز حلقه ٔ میم .

ابوالفرج رونی .


در تضاعیف این حالات هنوز «کیوک » باز نرسیده بود و عرصه خالی می نمود. (جهانگشای جوینی ). || بساط شطرنج . (غیاث ) (ناظم الاطباء). صفحه ٔ نرد و شطرنج و غیره . (یادداشت مرحوم دهخدا). رقعه ٔ شطرنج . صفحه ٔ شطرنج . نطع. بساط نرد. سفره :
پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره
هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.

سوزنی .


که شاه ارچه در عرصه زورآور است
چو ضعف آمد از بیدقی کمتر است .

سعدی .


بازی به کنار عرصه بهتر پیداست .

واعظ قزوینی .


- عرصه ٔ شطرنج ؛ بساط شطرنج . نطع. صفحه ٔ شطرنج . رقعه ٔ شطرنج :
بر عرصه ٔ شطرنج ثنا گفتن تو صدر
من سوزنیم بیدق و صاحب شرفان شاه .

سوزنی .


یا للعجب پیاده ٔ عاج عرصه ٔ شطرنج بسر میبرد و فرزین میشود. (گلستان سعدی ).
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه ٔ شطرنج رندان را مجال شاه نیست .

حافظ.


|| آن قسمت از زمین که بر آن بنائی نباشد. مقابل بنا. (یادداشت مرحوم دهخدا). زمین . مقابل اعیان . زمینی . مقابل هوایی : به وقت نهضت فرموده بود تا از بهر مسجد جامع به غزنه عرصه ای اختیار کنند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 420). زید همگی و تمامی شش دانگ خانه ٔ، واقع در فلان کوچه را از عرصه و بنا فروخت به ... (یادداشت مرحوم دهخدا).
- عرصه ٔ خانه ؛ زمین خانه . در مقابل اعیان .
- عرصه و اعیان ؛ مجموع زمین و بنای متعلق به آن زمین . زمین و ساختمان .
|| در مجمل التواریخ گلستانه دو جا این کلمه در معنی فاصله ٔ زمانی بکار رفته است مرادف عرض (اگر مصحف عرض نباشد) : در عرصه ٔ یک ماه در هفت جا نمود سنگر کرده بفاصله ٔ یک میدان تفاوت سنگرها از یکدیگر بود. (مجمل التواریخ گلستانه ). کریم خان به استعداد لشکر پرداخته اسب و سرانجام طلبیده در عرصه ٔ دو ماه خود را ساخته . (مجمل التواریخ گلستانه ).

عرصة.[ ع َ ص َ ] (ع اِ) گشادگی میان سرای که در آن بنا نباشد و گویند عرصةالدار؛ وسط آن است . (از منتهی الارب ). صحن خانه ، و آن بقعه و زمین وسیعی است در میان خانه ها که در آن ساختمانی نیست و گویند هر بقعه و زمینی که بنا در آن نباشد، عرصة است . (از اقرب الموارد). ج ، عِراص و عَرَصات و أعراص . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || زمین سرای . (منتهی الارب ). || جنگ گاه . (منتهی الارب ). رجوع به عرضه شود.


فرهنگ عمید

۱. میدان.
۲. [قدیمی] فضای جلو عمارت، ساحت خانه، حیاط.
۳. جای وسیع.

فرهنگ فارسی ساره

پهنه


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عرصه، مقابل اعیان، زمینِ خانه و هر بنا را گویند.
عنوان عرصه به مناسبت در بابهای وصیّت ، وقف و ارث آمده است.
اجکام
چنانچه فردی به خانه ای برای کسی وصیّت کند وخانه قبل از فوتش خراب شود، برخی وصیّت را باطل دانسته اند، لیکن برخی گفته اند: وصیّت درباره عرصه آن نافذ است چنانچه خانه وقفی ویران شود، عرصه آن از وقف بودن خارج نمی شود. بنابراین، فروش آن جایز نیست. چنان که با خراب شدن ساختمان مسجد ، عرصه آن از مسجد بودن خارج نمی شود. به قول مشهور ، زوجه از عرصه ارث نمی برد، بلکه تنها از اعیان ارث می برد.

واژه نامه بختیاریکا

دَو

جدول کلمات

میدان, ساحت خانه حیاط

پیشنهاد کاربران

حرفه ، رشته ، زمینه.

پناهگاه

( در زبان اردو ) وقت

به زمینی که ساختمان روی آن بنا شده، عرصه گفته می شود و ساختمان و بنایی که روی عرصه ساخته شده است اعیان گویند و با توجه به سند ملک و یا مقررات و ضوابط محلی یک ملک اعم از عرصه یا اعیان دارای کاربری مشخصی است
هم چنین منظور از مساحت عرصه مساحت کل زمینی است که مستحدثات ( بناهای نوساز ) ابنیه و ساختمان در آن قرار دارد و منظور از مساحت اعیان مساحت خود مستحدثات و ابنیه است که در زمین واقع شده است

عرصه: [ اصطلاح معماری و شهر سازی ] قطعه زمینی که دارای محدوده و مساحت مشخص باشد، اعم از اینکه زیربنا باشد یا نباشد.


کلمات دیگر: