to wash (ceremonially), to dip
غسل دادن
فارسی به انگلیسی
bathe
مترادف و متضاد
غسل دادن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) شستن طبق حکم شرع ۲ - وادار به غسل کردن کسی را .
لغت نامه دهخدا
غسل دادن. [ غ ُ دَ ] ( مص مرکب ) شستن مرده مطابق حکم شرع. این ترکیب را بیشتر در باره میت استعمال کنند. ( از آنندراج ذیل غسل ) :
گر رسیدی دست غسلش زآب حیوان دادمی
بلکه چون اسکندرش تابوت زر فرمودمی.
کو را به حوض ماهی دادند غسل دیگر.
تازه کردند کسوتی چوحریر.
روانش دهد غسل در آب خود.
میرزا مقیم جوهری در تعریف شمشیر. ( از آنندراج ).
گر رسیدی دست غسلش زآب حیوان دادمی
بلکه چون اسکندرش تابوت زر فرمودمی.
خاقانی.
گوئی جنابتش بود از لعبتان دیده کو را به حوض ماهی دادند غسل دیگر.
خاقانی.
غسل دادندش از گلاب و عبیرتازه کردند کسوتی چوحریر.
امیرخسرو ( از آنندراج )
چو سازد کسی کشته از تاب خودروانش دهد غسل در آب خود.
میرزا مقیم جوهری در تعریف شمشیر. ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: