کلمه جو
صفحه اصلی

عبور کردن


برابر پارسی : گذشتن، گذر کردن، ردشدن، گذر

فارسی به انگلیسی

pass, run, traverse, negotiate, to pass or cross

to pass, to cross, to negotiate, to run, to traverse


negotiate, pass, run, traverse


فارسی به عربی

اذهب , ترخیص , قطع , مدی ، اِجتیازٌ

مترادف و متضاد

pass (فعل)
قبول کردن، قبول شدن، تصویب کردن، رخ دادن، گذراندن، اجتناب کردن، رد کردن، سپری شدن، گذشتن، رد شدن، سرامدن، عبور کردن، تمام شدن، سبقت گرفتن از، مرور کردن، عقب گذاشتن، پاس دادن، تصویب شدن، رایج شدن، وفات کردن

cross (فعل)
قطع کردن، کج خلقی کردن، گذشتن، تقاطع کردن، عبور کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن

traverse (فعل)
قطع کردن، طی کردن، عبور کردن، گذشتن از، پیمودن

go through (فعل)
طی کردن، عبور کردن

go across (فعل)
عبور کردن

transit (فعل)
عبور کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گذشتن مرور کردن پیمودن راه را .

لغت نامه دهخدا

عبور کردن. [ ع ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گذشتن. درگذشتن. مرور کردن. پیمودن راه را.

فرهنگ فارسی ساره

گذشتن


واژه نامه بختیاریکا

پا گُدَرنیدِن؛ لِنگ گُدَرنیدِن

پیشنهاد کاربران

weave
از لابلای جمعیت ( یا ترافیک و غیره ) عبور کردن

Cross

Pass or cross

cross
گذشتن، عبور کردن، لحظه ای نمایان شدن و دوباره رفتن
A doubtful look crossed his face
نگاهی شبهه ناک از چهره اش گذشت ( تو صورتش اومد و رفت )

درگذشتن

پشت سر گذاشتن

گزاره کردن. [ گ ُ رَ / رِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گذشتن. عبور کردن :
سنان چه باید برنیزه ای کنی کز پیل
همی گزاره کند تیرهای بی پیکان.
فرخی.
گزاره کرد سپه را به ده دوازده رود
به مرکبان بیابان نورد کوه گزار.
فرخی.
چو ماه دلشده با آفتاب روشن روی
گزاره کرد بدین رو همی دو روز و دو شب.
فرخی.


کلمات دیگر: