کلمه جو
صفحه اصلی

عرفی


مترادف عرفی : متداول، متعارف، مرسوم

متضاد عرفی : شرعی

فارسی به انگلیسی

conventional, putative, traditional, unwritten


common, admitted by usage, secular, temporal, conventional, putative, traditional, unwritten

temporal, common, admitted by usage, unwritten, conventional, putative, traditional, civil, common law


مترادف و متضاد

common (صفت)
معمولی، پیش پا افتاده، روستایی، متعارفی، عرفی، اشتراکی، مشاع، مشترک، متداول، عام، عمومی، عادی، مرسوم، عوام، عوامانه

civil (صفت)
مدنی، کشوری، غیر نظامی، حقوقی، متمدن، عرفی، با ادب، مودب

secular (صفت)
عرفی، دنیوی، غیر روحانی، وابسته بدنیا

traditional (صفت)
عرفی، مرسوم، نقلی

laic (صفت)
عرفی، وابسته به شخص دنیوی و غیر روحانی

temporal (صفت)
جسمانی، عرفی، دنیوی، موقتی، غیر روحانی، زمانی، وابسته به گیجگاه، شقیقه ای، زودگذر فانی

متداول، متعارف، مرسوم ≠ شرعی


فرهنگ فارسی

جمال الدین محمد بن بدرالدین شیرازی شاعر معروف ایرانی ( و. شیراز ۹۶۳ ه.ق . / ۱۵۵۵ م .ف.لاهور ۹۹۹ ه.ق./ ۱۵۹٠ م . ). وی بکسب علوم و ادبیات پرداخت و در جوانی بهند رفت و بدربار اکبر شاه راه یافت و بیشتر عمرش در هندوستان گذشت . عرفی در سرودن قصاید و غزلیات و قطعات و ترجیح و ترکیب مهارت داشت . مخصوصا غزلهای او از حیث اشتمال برتاثرات قلبی شاعر و غمزدگی و نومیدی و همچنین مضامین جدید قابل توجه و او یکی از بهترین شاعران سبک هندی است . عرفی بتقلید مخزن الاسرار و خسرو و شیرین نظامی دو مثنوی ساخته و رساله ای صوفیانه نیر بنام [ نفیسه ] دارد . دیوان اشعار او هم بطبع رسیده .
( صفت ) ۱ - منسوب به عرف مقابل شرعی: امر عرفی . ۲ - عرفیه .
زنفل بن شداد عرفی از روات حجاز و ساکن عرفه بود وی از ابن ابی ملیکه روایت کرده است و ابوالحجاج و نصر بن طاهر از او روایت کرده اند

وابسته به عرف


لغت نامه دهخدا

عرفی. [ ع َ رَ می ی ] ( ص نسبی ) منسوب به عرفات. ( منتهی الارب ). رجوع به عرفات شود.

عرفی. [ ع ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به عرف. رجوع به عرف شود. مقابل شرعی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || آنچه بر فعل متوقف باشد چون مدح و ثنا. ( از تعریفات جرجانی ). || مبالغه شده. || معروف. || جمعشده و زیاد گشته. || متجاوز. || عمومی. ( ناظم الاطباء ).

عرفی. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) زَنفَل بن شداد عرفی. از روات حجاز و ساکن عرفه بود. وی از ابن ابی مُلَیکة روایت کرده است و ابوالحجاج و نصربن طاهر از او روایت کرده اند. ( از معجم البلدان ). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود.

عرفی . [ ع َ رَ ] (اِخ ) زَنفَل بن شداد عرفی . از روات حجاز و ساکن عرفه بود. وی از ابن ابی مُلَیکة روایت کرده است و ابوالحجاج و نصربن طاهر از او روایت کرده اند. (از معجم البلدان ). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود.


عرفی . [ ع َ رَ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به عرفات . (منتهی الارب ). رجوع به عرفات شود.


عرفی . [ ع ُ ] (ص نسبی ) منسوب به عرف . رجوع به عرف شود. مقابل شرعی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آنچه بر فعل متوقف باشد چون مدح و ثنا. (از تعریفات جرجانی ). || مبالغه شده . || معروف . || جمعشده و زیاد گشته . || متجاوز. || عمومی . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: