آمیختن مخلوط کردن
درهم افکندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
درهم افکندن. [ دَ هََ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آمیختن. مخلوط کردن. ادغام. داخل یکدیگر کردن : صد هزار سلسله لطف درهم افکند تا نظاره را به منظر انیق در لجه عمیق کشد. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 330 ):سلق ، قطب ؛ درهم افکندن گوشه جوال را. ( منتهی الارب ). نزع ؛ درهم افکندن قومی. ( ترجمان القرآن جرجانی ).
پیشنهاد کاربران
درهم افکندن: در جای خود گذاشتن و جا به جا کردن .
دیده ای را کنده بود ز جای
درهم افکند و برد نام خدای
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 568 )
دیده ای را کنده بود ز جای
درهم افکند و برد نام خدای
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 568 )
کلمات دیگر: