در یکدیگر داخل شدن ٠ بهم آمیختن چنانکه جدا کردن دشوار و یا ناممکن بود ٠
بهم گوریدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بهم گوریدن. [ ب ِهََ دَ ] ( مص مرکب ) در یکدیگر داخل شدن. بهم آمیختن چنانکه جدا کردن دشوار و یا ناممکن بود:... نخ ها: ابریشم ها گوریده است. کارها بهم گوریده است. ( یادداشت بخط مؤلف )؛ نخ ها بهم شوریده و درهم برهم شده است.
کلمات دیگر: