کلمه جو
صفحه اصلی

مقلوب


مترادف مقلوب : قلب شده، باژگونه، برگردانیده، وارونه شده، واژگون

فارسی به انگلیسی

distortion, inverse, reverse, [adj.] inverted, reversed, [n.] anagram

inverted, reversed, [n.] anagram


distortion, inverse, reverse


فارسی به عربی

بدیل

عربی به فارسی

برگشتگي , برگرداني , بالعکس کردن , سوء تعبير , انحراف , سخن واژگون , قلب عبارت , معکوس کردن نسبت


مترادف و متضاد

anagram (اسم)
مقلوب، قلب، تحریف

قلب‌شده، باژگونه، برگردانیده، وارونه‌شده، واژگون


فرهنگ فارسی

برگشته، واژگون، برگردانیده شده، وارونه شده
( اسم ) ۱ - وارونه کرده شده باژگون شده برگردانیده . ۲ - مقلوب بر چند قسم است : الف - آنست که هر مصراع را بهمان لفظ و معنی واژگونه می توان خواند: [ یا خسرو نو نور سخای یاری ده مامهدی رای . ] ب - آنست که هر مصراع قلب دیگری باشد : [ رامشش درمان دردش گرم یار رای مرگش درد نامردش شمار . ] ج : - کلمات هر مصراع را بقلب خوانی مصراعی دیگر شود و قلب یک بیت بیتی دیگر سازد : [ با من اکنون عتاب دارد دلبر خرمن خرمن ز زلف بارد عنبر.] [ دلبر دارد عتاب اکنون بامن عنبر بارد ز زلف خرمن خرمن . ] د - آنست که شاعر کلمات مقلوب هم آورده : مقلوب تام کلمه : [ روز زورست راز زار مگو گنج جنگ است رای یار مزن . ] مقلوب بعض کلمه : [ از ان جاودانه دو چشم سیاه دلم جادوانه برنج و عناست . ] ( المعجم . مد . چا. ۳۲٠ -۳۱۹:۱ )

ویژگی آوایی که دچار قلب شده است


فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) برگردانیده شده ، وارونه شده .

لغت نامه دهخدا

مقلوب. [ م َ ] ( ع ص ) برگردانیده شده و باژگونه گردانیده. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). برگردانیده شده و واژگونه و معکوس و برگشته و زیروزبر شده. ( ناظم الاطباء ). باژگونه. وارونه. وارون. باشگون. باشگونه. واژون. واژونه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
کاین خبیثان مکر و حیلت کرده اند
جمله مقلوب است آنچ آورده اند.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 123 ).
عکس می گویی و مقلوب ای سفیه
ای رها کرده ره و بگرفته تیه.
مولوی.
گویند که در بعضی از اوقات ظرفها و آبدانها و خمها بدین دیه یافتند و مقلوب و سرنگون.( تاریخ قم ص 64 ).
- کلام مقلوب ؛ کلام برگردانیده شد از وجه آن. ( از ناظم الاطباء ).
- مقلوب شدن ؛دگرگون شدن. وارونه شدن. برعکس شدن :
حال مقلوب شد که برتن دهر
ابره کرباس و دیبه آستر است.
خاقانی.
- مقلوب کردن ؛ بگردانیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مقلوب گردانیدن ؛ دگرگون کردن : روزگار مشعبذنمای... اندیشه ترا مقلوب گردانید. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 180 ).
- مقلوب گفتن ؛ مجازاً، سخن غیرمناسب گفتن. پریشان گفتن. ( فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر ) :
گر خطا گفتم و مقلوب و پراکنده مگیر
ور بگیری تو مرا بخت نوم افزایی.
مولوی ( کلیات شمس ایضاً ).
|| در اصطلاح اهل درایه حدیثی است که در سند آن یا در متن آن قلب شده باشد به بعضی دیگر. مثل آنکه بگوید: «محمدبن احمدبن عیسی » و حال آنکه احمدبن احمدبن عیسی است و در متن ، به تصحیف و تحریف و تبدیل است... ( درایه ، از فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی ). و رجوع به ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی شود. || از جمله صنعتهایی که در نظم و نثر بدیع و غریب دارند و بر قوت طبع و خاطر شاعر و دبیر دلالت کند مقلوب است و مقلوب باشگونه باشد. و انواع او بسی است اما چهار نوع معروفتر است : مقلوب بعض ، مقلوب کل ، مقلوب مجنح. مقلوب مستوی.( حدایق السحر فی دقایق الشعر ) :
همچو تصحیف قبا باد و چو مقلوب کلاه
دشمنت ، اعنی هلاک و حاسدت ، اعنی فنا.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 24 ).
زآنکه مقلوب سنائی «یأنس » است
گر نگیرم انس با من بد مگرد
انس گیرم باژگونه خوانیم
خویشتن را باژگونه کس نکرد.
سنائی ( دیوان ایضاً ص 70 و 71 ).

مقلوب . [ م َ ] (ع ص ) برگردانیده شده و باژگونه گردانیده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). برگردانیده شده و واژگونه و معکوس و برگشته و زیروزبر شده . (ناظم الاطباء). باژگونه . وارونه . وارون . باشگون . باشگونه . واژون . واژونه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کاین خبیثان مکر و حیلت کرده اند
جمله مقلوب است آنچ آورده اند.

مولوی (مثنوی چ خاور ص 123).


عکس می گویی و مقلوب ای سفیه
ای رها کرده ره و بگرفته تیه .

مولوی .


گویند که در بعضی از اوقات ظرفها و آبدانها و خمها بدین دیه یافتند و مقلوب و سرنگون .(تاریخ قم ص 64).
- کلام مقلوب ؛ کلام برگردانیده شد از وجه آن . (از ناظم الاطباء).
- مقلوب شدن ؛دگرگون شدن . وارونه شدن . برعکس شدن :
حال مقلوب شد که برتن دهر
ابره کرباس و دیبه آستر است .

خاقانی .


- مقلوب کردن ؛ بگردانیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مقلوب گردانیدن ؛ دگرگون کردن : روزگار مشعبذنمای ... اندیشه ٔ ترا مقلوب گردانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 180).
- مقلوب گفتن ؛ مجازاً، سخن غیرمناسب گفتن . پریشان گفتن . (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر) :
گر خطا گفتم و مقلوب و پراکنده مگیر
ور بگیری تو مرا بخت نوم افزایی .

مولوی (کلیات شمس ایضاً).


|| در اصطلاح اهل درایه حدیثی است که در سند آن یا در متن آن قلب شده باشد به بعضی دیگر. مثل آنکه بگوید: «محمدبن احمدبن عیسی » و حال آنکه احمدبن احمدبن عیسی است و در متن ، به تصحیف و تحریف و تبدیل است ... (درایه ، از فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی ). و رجوع به ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی شود. || از جمله صنعتهایی که در نظم و نثر بدیع و غریب دارند و بر قوت طبع و خاطر شاعر و دبیر دلالت کند مقلوب است و مقلوب باشگونه باشد. و انواع او بسی است اما چهار نوع معروفتر است : مقلوب بعض ، مقلوب کل ، مقلوب مجنح . مقلوب مستوی .(حدایق السحر فی دقایق الشعر) :
همچو تصحیف قبا باد و چو مقلوب کلاه
دشمنت ، اعنی هلاک و حاسدت ، اعنی فنا.

سنائی (دیوان چ مصفا ص 24).


زآنکه مقلوب سنائی «یأنس » است
گر نگیرم انس با من بد مگرد
انس گیرم باژگونه خوانیم
خویشتن را باژگونه کس نکرد.

سنائی (دیوان ایضاً ص 70 و 71).


بقایی نیست هیچ اقبال را چند آزمودستی
خود اینک لابقا مقلوب اقبال است برخوانش .

خاقانی .


و رجوع به قلب شود.
- مقلوب بعض ؛ این صنعت چنان بود که در نثر یا نظم دو کلمه یا بیشتر آورده شود که میانش تأخیر و تقدیم در بعضی حروف باشد نه در همه . مثال از الفاظ مفرد تازی : رقیب ، قریب . شاعر، شارع . مفرد پارسی : سکره ، سرکه . رشک ، شکر. از کلام نبوی :اللهم استر عوراتنا وآمن روعاتنا. پارسی مراست :
از آن جادوانه دو چشم سیاه
دلم جاودانه عدیل عناست .

(حدایق السحر فی دقایق الشعر).


- مقلوب کل ؛ این صنعت چنان بود که تقدیم و تأخیر در همه ٔ حروف کلمه آید از اول تا آخر، مثال از الفاظ مفرد تازی : سیل ، لیس . تاریخ ، خیرات . پارسی : ریش ، شیر.
تازی من گویم :
حسامک منه للاحباب فتح
و رمحک منه للاَعداء حتف .
امیر علی یوزی تکین گوید :
میرک سیناست نیک چابک و برنا
هرچ بگوید ظریف گوید و زیبا
هست انیس و کریم ور نشناسی
زود بخوان باشگونه میرک سینا.

(حدایق السحر فی دقایق الشعر).


- مقلوب مجنح ؛ همین مقلوب کل است الا آنکه آن دو کلمه در او نشان این دو صنعت بود نگاه داشته اند تا یکی به اول بیت بود و یکی به آخر، مثالش :
ابدا بنده ٔ مطواعم آن را که به طبع
بنماید ز مدیحت به تمامی ادبا.
و باشد که در اول و آخر هر مصراعی این نگاه داشته آید. مثالش :
زان دو جادو نرگس مخمور با کشّی و ناز
زار و گریان و غریوانم همه روز دراز.
واین صنعت مجنح را معطف نیز خوانند. (حدایق السحر فی دقایق الشعر).
- مقلوب مستوی ؛ چنان بود که در نثر الفاظی مرکب یا در شعر یک مصراع یا یک بیت تمام چنان افتد که راست بتوان خواند و هم باشگونه . مثالش از قرآن : کل فی فلک . ربک فکبر . نثر تازی : ساکب کاس . نثر پارسی : دارم همه مراد. شعرتازی :
اراهن نادمنه لیل لهو
وهل لیلهن مدان نهاراً.
شعر پارسی :
زیرکا کبکا گریز
زیت را نان آر تیز.

(حدایق السحر فی دقایق الشعر).


و رجوع به حدایق السحر چ اقبال صص 15 - 17 والمعجم فی معاییر اشعار العجم چ دانشگاه ص 434 و 435 شود.
|| شتر قلاب زده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). شتر گرفتار بیماری قلاب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کسی که گرفتار بیماری قلب باشد. (ناظم الاطباء). || (اِ) گوش . (ناظم الاطباء). و رجوع به مقلوبة شود.

فرهنگ عمید

۱. وارونه شده، برگردانیده شده.
۲. (ادبی ) در بدیع، شعر یا سخنی که در آن کلمات مقدّم و مؤخّر شده یا کلماتی مانند رگ و گر، رقیب و قریب، شارع و شاعر، جادوانه و جاودانه، ابدا و ادبا، و امثال این ها به کار برده شده باشد، مانند این شعر: هست انیس و کریم ورنشناسی / زود بخوان باشگونه میرک سینا (امیرعلی یوزی تکین: لغت نامه: مقلوب ).
۳. (قید ) [قدیمی] برگشته، واژگون.

فرهنگستان زبان و ادب

{metathesized} [زبان شناسی] ویژگی آوایی که دچار قلب شده است

جدول کلمات

وارونه شده

پیشنهاد کاربران

دگرگون شده, برگردانده شده, وارونه شده


کلمات دیگر: