کلمه جو
صفحه اصلی

توام


مترادف توام : با، باهم، همراه، جفت، هم زاد

برابر پارسی : باهم، همپا، همراه، همزاد

فارسی به انگلیسی

conjoint, simultaneous, tempered, twin, [fig.] linked

twin, [fig.] linked, joint


conjoint, simultaneous, tempered, twin


فارسی به عربی

توام , مفصل

عربی به فارسی

دوقلو , توام , همزاد


مترادف و متضاد

twin (اسم)
جفت، زوج، دوتا، توام، دوقلو، جوزا، همشکمان

twain (اسم)
جفت، زوج، دوتا، توام، دوقلو، چند قلو

twins (اسم)
توام، برج جوزا، دو پیکر

dual (صفت)
دو جنبه ای، دوتایی، همزاد، دولا، توام، دو واحدی

joint (صفت)
مشاع، مشترک، متصل، شرکتی، توام

geminate (صفت)
جفت، دوتا، دولا، توام

با، باهم، همراه


جفت، هم‌زاد


۱. با، باهم، همراه
۲. جفت، همزاد


فرهنگ فارسی

همزاد، دوقلو، جفت مثل زن وشوهر، باهم وهمراه
( صفتاسم ) ۱ - کودکی که با کودک دیگر در یک هنگام زاییده شده باشد همزاد دو قلو . توامان توامین جمع : توائم.۲ - جفت ( زن و شوهر ) . ۳ - دو چیز همراه .
قبیله از حبش
( تو آم ) نام قصبه عمان است از جانب ساحل و مروارید تو آمیه منسوب بدین قصبه است .

فرهنگ معین

( توأم ) [ ع . ] (ص . اِ. ) دوقلو، همزاد، دو چیز با هم و همراه .

لغت نامه دهخدا

( توآم ) توآم. [ ت ُ ] ( ع اِ ) ج ِ توأم. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب ال-م-وارد ). رج__وع ب-ه تواءَم شود.

توآم. [ ت ُ] ( اِخ ) نام قصبه عمان است از جانب ساحل ، و مروارید توآمیه منسوب بدین قصبه است. رجوع به الجماهر فی معرفةالجواهر بیرونی و معجم البلدان و تؤامیة شود.
توأم. [ ت َ ءَ ] ( ع اِ ) ( از «ت ٔم » یا «ؤم » )بچه هم شکم. بچه دوگانه. ( دهار ). هم شکم. ( زمخشری ) ( ملخص اللغات حسن خطیب ) ( مهذب الاسماء ). یکی از دو تن که به یک شکم زاده شده اند. همزاد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). همزاد، دو باشد یا زائد از آن ، نر باشد یا ماده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). همزاد و حملی ، دو باشد و یا زیادتر و نر باشد یا ماده. ج ، توائم ، توآم. ( ناظم الاطباء ). آن یک بچه که با بچه دیگر از یک حمل زن پیدا شده باشد. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). ج ، توائم ، توآم. ( منتهی الارب ) :... به عصیان مبتلی گردد که بطن و فرج توأمند. ( گلستان ).
در روزگار عدل تو شاید که عاقلان
گویند بره با بچه ٔگرگ توأم است.
ابن یمین.
رجوع به اقرب الموارد و کشاف اصطلاحات الفنون شود. || نزد بلغاء نام تشریع است و نیز آنرا توشیح نامند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || به شعر ذوقافیتین نیز اطلاق کنند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || دوم تیر قمار یا تیری از تیرهای قمار. ( منتهی الارب ). دویم تیر قمار. ( ناظم الاطباء ). نام تیری است از ده تیر قمار که عرب بدان بازی کنند. ( آنندراج ). اصلُه وَوْأم. ( منتهی الارب ). دوم تیر که بدان قمار کنند. ( مهذب الاسماء ).

توأم. [ ت َ ءَ ] ( اِخ ) منزلی است مر جوزا را. ( منتهی الارب ). برج جوزا. ( ناظم الاطباء ). صاحب صبح الاعشی نویسد : مردمان از توأم به جوزا تعبیر کنند لیکن حسین بن یونس حاسب در کتاب خود که «هیئة الصور الفلکیة» نام دارد گوید مردم در این تعبیر بخطا رفته اند، چه جوزا صورت «جبار» است در زمره صور جنوبی و قدم راست توأم بعض ستاره های جبار است که برتاج اوست و گوید توأم بر خط وسطالسماء [ صورت ] دوجسد است به دو سر بیکدیگر چسبیده ، هر یک را دستی و پائی است و دو سر آن صورت ، بر سوی مشرق است و دو پای آن ، بر سوی مغرب و ذراع شامی ، آن دو سر بود و دست راست آن که از سوی شمال است ذراع یمانی است و آن ستاره از ذراع یمانی که روشن است شعری غمیصاست و دست راست توأم به توابع کشیده بود. ( صبح الاعشی ج 2 ص 152 ).

فرهنگ عمید

۱. بچه ای که با بچۀ دیگر در یک موقع از یک شکم متولد شود، همزاد، دوقلو.
۲. چیزی که همراه، جفت، و در کنار چیز دیگر باشد، مثل زن وشوهر.

فرهنگ فارسی ساره

همراه


پیشنهاد کاربران

پیشنهاد ندارم؛ امّا توأم در این جمله یعنی چه�فرد سالم از نظر اجتماعی، نقش های اجتماعی خود را توأم با احساس آرامش و رضایتمندی انجام می دهد. �؟

فرد سالم از نظر اجتماعی، نقش های اجتماعی خود را توأم با احساس آرامش و رضایتمندی انجام می دهد.
مطمئن نیستم ولی فکر می کنم بشه گفت همراه
یعنی وقتی که نقش هاش رو انجام میده رضایتمندی و ارامش داره انجام نقش هاش همراه با رضایت هست

در خیاطی یعنی چی؟
من اکثراً در کتاب های که به رشته طراحی دوخت مربوط میشه دیدم.

simultaneous
توأم،
همزمان


توام با: همراه با


کلمات دیگر: