کلمه جو
صفحه اصلی

اغفال


مترادف اغفال : غافل کردن، فریفتن، اغوا، فریب، گول

برابر پارسی : فریب، فریفتن، گول زدن

فارسی به انگلیسی

enticement, fraud

فارسی به عربی

تلمیح , هلوسة

مترادف و متضاد

confusion (اسم)
ژولیدگی، سرافکندگی، پریشانی، گیجی، اغتشاش، دست پاچگی، درهم و برهمی، اغفال، اشتباهی گرفتن، اسیمگی

deception (اسم)
فریب، فریب خوردگی، نیرنگ، تزویر، گول، فریبکاری، اغفال، حیله، شیادی، تقلب

delusion (اسم)
غلط، فریب، اغفال، وهم، پندار بیهوده

elusion (اسم)
گریز، اجتناب، طفره، طفره روی، اغفال

hallucination (اسم)
خیال، تجسم، اغفال، وهم، خطای حس، تو هم

غافل کردن، فریفتن


اغوا، فریب، گول


۱. غافل کردن، فریفتن
۲. اغوا، فریب، گول


فرهنگ فارسی

غافل کردن، به غفلت انداختن، غافل خواندن کسی را، گول زدن
( مصدر ) غافل کردن گول زدن .
جمع غفل یعنی آنکه از خیر و شر او امید و بیم نباشد .

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) غافل کردن ، گول زدن .

لغت نامه دهخدا

اغفال . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غُفل ،یعنی آنکه از خیر و شر او امید و بیم نباشد و بی علامت و نشان و شتر ماده ٔ بی شیر. و منه حدیث : طهفة النهدی لنا نعم اغفال ما تبض ببلال ؛ ای ما تقطر ضروعها بلبن . (منتهی الارب ). ج ِ غفل . (ناظم الاطباء) (دهار). و در تاج العروس حدیث مذکور بدینسان آمده : و منه حدیث :طهفه و لنا نعم همل اغفال ؛ ای لاسمات علیها. (از تاج العروس ). || مردان ناآزموده کار. (منتهی الارب ). و بمجاز بی خبران و گمراهان : سلطان را رغبت افتاد که انفال آن اغفال در وجه برّی وافی و حسنه ای باقی صرف کند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 420).


اغفال. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ غُفل ،یعنی آنکه از خیر و شر او امید و بیم نباشد و بی علامت و نشان و شتر ماده بی شیر. و منه حدیث : طهفة النهدی لنا نعم اغفال ما تبض ببلال ؛ ای ما تقطر ضروعها بلبن. ( منتهی الارب ). ج ِ غفل. ( ناظم الاطباء ) ( دهار ). و در تاج العروس حدیث مذکور بدینسان آمده : و منه حدیث :طهفه و لنا نعم همل اغفال ؛ ای لاسمات علیها. ( از تاج العروس ). || مردان ناآزموده کار. ( منتهی الارب ). و بمجاز بی خبران و گمراهان : سلطان را رغبت افتاد که انفال آن اغفال در وجه برّی وافی و حسنه ای باقی صرف کند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 420 ).

اغفال. [ اِ ] ( ع مص ) غافل یافتن کسی را و غافل خواندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). بی خبر یافتن کسی را.غافل نامیدن کسی را. غافل گردانیدن او را: اغفل فلاناً؛ اصابه غافلاً. سماه غافلاً. جعله غافلاً. ( از متن اللغة ). غافل نامیدن کسی را: اغفل فلاناً؛ سمیته غافلاً.( از اقرب الموارد ). غافل کردن و غافل یافتن. ( از تاج المصادر بیهقی ). غافل گردانیدن. ( مؤید ). غافل کردن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || گذاشتن چیزی را. فراموش کردن. فراموش کنانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فروگذاشتن. ( از منتخب بنقل غیاث اللغات ). بغفلت واگذاشتن چیزی را. فراموش کردن آن را: اغفل الشی ٔ؛ ترکه غفلاً، سها عنه. ( متن اللغة ). || بی خبر گردانیدن کسی را از چیزی : اغفله عن الشی ٔ؛ جعله یغفل عنه. ( از متن اللغة ). بیادداشت ماندن چیزی را: «اغفلت الشی اذا ترکته علی ذکر منک ». ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بی نشان کردن. ( از ترجمان القرآن عادل بن علی ) ( از تاج المصادر بیهقی ). بی نشان کردن ستور: اغفل الدابة لم یسمها. ( از اقرب الموارد ). بی نشان رها کردن ستور: اغفل الدابة؛ ترکها بلاسمة علیها. ( از متن اللغة ). || سؤال کردن بهنگام اشتغال و منتظر فراغ نشدن : اغفله ؛ سأله وقت شغله و لم ینتظر وقت فراغه. ( از متن اللغة ). || بی اعراب و نقطه گذاشتن کتاب را: اغفل الکتاب ؛ ترکه غیرمعجم. ( از اقرب الموارد ). || ( حامص ) بی خبری. ( از منتخب بنقل غیاث اللغات ). مأخوذ از تازی. غافل شدگی. غفلت کردگی و بغفلت گذرانی. فراموش کردگی. ( ناظم الاطباء ).

اغفال . [ اِ ] (ع مص ) غافل یافتن کسی را و غافل خواندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بی خبر یافتن کسی را.غافل نامیدن کسی را. غافل گردانیدن او را: اغفل فلاناً؛ اصابه غافلاً. سماه غافلاً. جعله غافلاً. (از متن اللغة). غافل نامیدن کسی را: اغفل فلاناً؛ سمیته غافلاً.(از اقرب الموارد). غافل کردن و غافل یافتن . (از تاج المصادر بیهقی ). غافل گردانیدن . (مؤید). غافل کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || گذاشتن چیزی را. فراموش کردن . فراموش کنانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فروگذاشتن . (از منتخب بنقل غیاث اللغات ). بغفلت واگذاشتن چیزی را. فراموش کردن آن را: اغفل الشی ٔ؛ ترکه غفلاً، سها عنه . (متن اللغة). || بی خبر گردانیدن کسی را از چیزی : اغفله عن الشی ٔ؛ جعله یغفل عنه . (از متن اللغة). بیادداشت ماندن چیزی را: «اغفلت الشی ٔ اذا ترکته علی ذکر منک ». (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بی نشان کردن . (از ترجمان القرآن عادل بن علی ) (از تاج المصادر بیهقی ). بی نشان کردن ستور: اغفل الدابة لم یسمها. (از اقرب الموارد). بی نشان رها کردن ستور: اغفل الدابة؛ ترکها بلاسمة علیها. (از متن اللغة). || سؤال کردن بهنگام اشتغال و منتظر فراغ نشدن : اغفله ؛ سأله وقت شغله و لم ینتظر وقت فراغه . (از متن اللغة). || بی اعراب و نقطه گذاشتن کتاب را: اغفل الکتاب ؛ ترکه غیرمعجم . (از اقرب الموارد). || (حامص ) بی خبری . (از منتخب بنقل غیاث اللغات ). مأخوذ از تازی . غافل شدگی . غفلت کردگی و بغفلت گذرانی . فراموش کردگی . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. غافل کردن، به غفلت انداختن.
۲. گول زدن.
* اغفال شدن: (مصدر لازم )
۱. غافل شدن.
۲. گول خوردن.
* اغفال کردن: (مصدر متعدی )
۱. غافل کردن.
۲. گول زدن.

۱. غافل کردن؛ به غفلت انداختن.
۲. گول زدن.
⟨ اغفال شدن: (مصدر لازم)
۱. غافل شدن.
۲. گول خوردن.
⟨ اغفال کردن: (مصدر متعدی)
۱. غافل کردن.
۲. گول زدن.


پیشنهاد کاربران

اغفال یعنی: کسی را فریب دادن - گول زدن
غافل کردن _ غافلگیر کردن
پی اغفال یعنی : پی غافل بودن کسی یا چیزی _ دنبال کردن و گول زدن


کلمات دیگر: