مترادف اقوام : ارحام، اقربا، بستگان، خویشان، وابستگان متضاد اقوام : اغیار، بیگانگان برابر پارسی : مردمان، تیره ها
جمع قوم( اسم ) جمع قوم . ۱ - گروهها مردمان : (این رسم معمول همهئ اقوام است . ) ۲ - کسان پیوستگان خویشاوندان : ( فلان اقوام بسیار دارد . )
اقوام. [ اَق ْ ] ( ع اِ ) ج ِ قَوْم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی خویشاوندان و فرقه ها و گروهها و طایفه ها. ( ناظم الاطباء ) : چشم از آنروز که برکردم و رویت دیدم بهمین دیده سر دیدن اقوامم نیست.سعدی.و رجوع به قوم شود.