تهی مغز. [ ت َ / ت ِ / ت ُ م َ ] ( ص مرکب ) کم خرد. بی خرد. نادان. احمق. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). بی مغز و نادان و بی هوش. ( ناظم الاطباء ). کنایه از احمق و بی خرد. ( آنندراج ) :
بدو گفت موبد کانوشه بدی
تهی مغز را فر و توشه بدی.
فردوسی.
تاجم سر پرمغز را ولیکن
مرپای تهی مغز را عقالم.
ناصرخسرو.
به که تهی مغز و خراب ایستی
تا چو کدو بر سر آب ایستی.
نظامی.
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر.
سعدی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.