کلمه جو
صفحه اصلی

بی ابرویی


مترادف بی ابرویی : ( بی آبرویی ) افتضاح، بدنامی، رسوایی، عار، فضاحت، فضیحت

متضاد بی ابرویی : ( بی آبرویی ) آبروداری، آبرومندی

فارسی به انگلیسی

disgrace, impudence, odium, smirch, blot, discredit, dishonor, infamy, notoriety, opprobrium, shame

فارسی به عربی

خزی

مترادف و متضاد

disgrace (اسم)
رسوایی، افتضاح، عار، فضاحت، سیه رویی، بیابرویی

disrepute (اسم)
رسوایی، بد نامی، بیابرویی، بی احترامی

فرهنگ فارسی

( بی آبرویی ) رسوایی و بی شرفی و بی اعتباری یا حماقت و گولی .

لغت نامه دهخدا

( بی آبرویی ) بی آبرویی. ( حامص مرکب ) رسوایی و بی شرفی و بی اعتباری. ( ناظم الاطباء ).
- بی آبرویی کردن ؛ دست بکارهایی زدن که موجب رسوایی شود :
یکی کرده بی آبرویی بسی
چه غم دارد از آبروی کسی.
سعدی.
که من بعد بی آبرویی مکن
ادب نیست پیش بزرگان سخن.
سعدی.
|| حماقت و گولی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

( بی آبرویی ) رسوایی.

پیشنهاد کاربران

ignominy
رسوایی، بد نامی،
بی آبرو شدگی، آبرو ریزی، خفت، ننگ
e. g. the ignominy of being imprisoned for theft
رسوایی زندانی شدن به خاطر دزدی

رسوا. خوار


کلمات دیگر: