برابر پارسی : سراسر، همگی، همه
بکلی
برابر پارسی : سراسر، همگی، همه
فارسی به انگلیسی
plumb
فارسی به عربی
بالضبط , تماما , فی کافة انحاء , مطلق
مترادف و متضاد
یک راست، بکلی، بطور عمودی
عینا، یکسره، کاملا، بدرستی، بکلی، چنین است
واقعا، تماما، کاملا، بکلی
تماما، سراسر، سرتاسر، بکلی، از درون و بیرون
کاملا، بکلی، جمعا، مطلقا
فرهنگ فارسی
کلا تماما تمام .
فرهنگ معین
(بِ کُ لّ ) [ فا - ع . ] (ق مر. ) کلاً، تماماً.
لغت نامه دهخدا
بکلی. [ ب ِ ک ُل ْ لی ] ( ق مرکب ) تمام. تمام و کمال. کلاً. تماماً. بالمره :
ما بمردیم و بکلّی کاستیم
بانگ حق آمد همه برخاستیم.
ما بمردیم و بکلّی کاستیم
بانگ حق آمد همه برخاستیم.
مولوی.
و رجوع به کل شود.دانشنامه عمومی
بکلی (به انگلیسی: Beckley) یک روستا در بریتانیا است که در Beckley and Stowood واقع شده است. بکلی ۶۰۸ نفر جمعیت دارد.
Beckley and Stowood
SP5611
Beckley and Stowood
SP5611
wiki: بکلی
پیشنهاد کاربران
یک قلم. [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. ( ناظم الاطباء ) . || کنایه از تمام و مجموع. ( از آنندراج ) . همه. بالکل. ( غیاث ) . همگی. جملگی. تماماً. ( ناظم الاطباء ) :
بس که فکرم یک قلم گردید صرف نوخطان
نامه ٔعصیان من چون مشق طفلان شد سیاه.
محمد سعید اشرف ( از آنندراج ) .
عالم به یک قلم شده در چشم من سیاه
تا زیر مشق خط شده روی چو ماه تو.
ملامفید بلخی ( از آنندراج ) .
خطش گرفته صفحه ٔ رو را به یک قلم
یارب کسی مباد به روز سیاه من.
ملامفید بلخی ( از آنندراج ) .
الهی پرتو از نور یقین ده شمع جانم را
بشوی از حرف باطل یک قلم لوح بیانم را.
مخلص کاشی ( از آنندراج ) .
|| یک جا. یک بار. یک باره. در میان بازاریان مصطلح است ، گویند: فلانی یک قلم صدهزار تومان جنس خرید.
یک قلمه. [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ م َ / م ِ ] ( ص نسبی، اِ مرکب ) کل. تمام. مجموع. همه. ( یادداشت مؤلف ) : قاضی از عالم رفته مولانا ضیاءالدین قاضی یک قلمه ٔ کرمان شده. ( مزارات کرمان ص 22 ) . و رجوع به یک قلم شود.
بس که فکرم یک قلم گردید صرف نوخطان
نامه ٔعصیان من چون مشق طفلان شد سیاه.
محمد سعید اشرف ( از آنندراج ) .
عالم به یک قلم شده در چشم من سیاه
تا زیر مشق خط شده روی چو ماه تو.
ملامفید بلخی ( از آنندراج ) .
خطش گرفته صفحه ٔ رو را به یک قلم
یارب کسی مباد به روز سیاه من.
ملامفید بلخی ( از آنندراج ) .
الهی پرتو از نور یقین ده شمع جانم را
بشوی از حرف باطل یک قلم لوح بیانم را.
مخلص کاشی ( از آنندراج ) .
|| یک جا. یک بار. یک باره. در میان بازاریان مصطلح است ، گویند: فلانی یک قلم صدهزار تومان جنس خرید.
یک قلمه. [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ م َ / م ِ ] ( ص نسبی، اِ مرکب ) کل. تمام. مجموع. همه. ( یادداشت مؤلف ) : قاضی از عالم رفته مولانا ضیاءالدین قاضی یک قلمه ٔ کرمان شده. ( مزارات کرمان ص 22 ) . و رجوع به یک قلم شود.
کلمات دیگر: